بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

آغاز خوش اردیبهشت

1- بچه که بودم، یه بار لب دریا یه خانومی از کنارمون رد شد. که لباس خیلی زیبایی تنش بود. و یه کلاه حصیری سفید رنگ، سرش بود که لبه های پهنی داشت و یه ربان صورتی دورش بسته شده بود و پاپیون قشنگی داشت. دو تا دمباله های ربان هم دست نسیم، این ور و اون ور می رفت. یه عینک دودی به چشم داشت. قیافه اش یادم نیست. فقط می دونم در عالم کودکی، عاشق چهره و آرایش و عینک دودی و خانومیش و صد البته کلاه و ربانِ در دست بادش شدم. با خودم گفتم هر وقت بزرگ شدم، خانوم شدم، اندازه اون خانومه بودم، حتما عینک دودی و همچین کلاهی با ربانش رو می خرم.. ..... پارسال توی سفری بودم و یه کلاه سفید ساده دیدم. با یادآوری آرزوی کودکیم، سریع خریدمش. خیلی هم عکسهای قشنگ باهاش دارم. گاهی هم یه ربان ساده (به تناسب رنگ مانتو و شالم) دورش می بندم و استفاده میکنم.

.

هوا عالیست و جون میده برای بیرون رفتن. برای بساط جوجه کباب توی جاده چالوس و دور منقل نشستن و سیب زمینیِ زیر زغال، خوردن. موقع استفاده این کلاه هم الان ه. هر چی ربان داشتم، آورده ام. دارم با کامواهای دور و برم، چند تا گل می بافم تا با ربانهای هماهنگش، به کلاه نصب کنم. ربانها رو از دور کیکهای قدیمی، یا دسته گلهایی که دریافت کرده ام، جمع کردم:

.

.

نتیجه اش رو به زودی نشونتون میدم.

.

2- یه جغد بنفففففففش بافتم. خیلی فسقلی ه. یه ذره رژگونه صورتی هم بهش زدم که مثلا لپاش گل انداخته. اصلا بهش میاد توی غارهای مخوف و تاریک زندگی کنه؟! طراحش اسمش رو گذاشته Mr. Murasaki

البته من از روز اول، مستر مو ری زا کی صداش کرده ام:

.

.

.

این لینک آموزش این جغد ه. خوش به حالشون، چه کامواها و وسایل جانبی باحالی دارن برای لذت بردن از کارشون این اهالی بلاد کفر. ... چند تا جغد متفاوت و چند تا هم کوچول موچولو تر از این بافته ام که مونده سرِ هم کنم. (واااااای بافتنشون کاری نداره ها. این وصل کردنشون به همدیگه از حوصله من خارج ه! اصلا هر کاری می کنم به دوخت و دوز و خیاطی تمایل پیدا کنم در همین حد تازه، نمیشه که نمیشه).

.

3- برای هدیه تولدم، پیشنهاد شده: "هرررررررررررچی!!!! دلت بخواد، برات می خرم".

منم از خوشحالی ذوق مرگ شدم. بعد پیشنهاد شد: "عجله نکن. بشین در آرامش و خلوت، ببین چی دوست داری؟"

الان دو هفته است من دارم فکر می کنم در آرامش و خلوت!!! ولی کلا هیچی به ذهنم نمیرسه. ... به این نتیجه رسیدم کادو رو باید دیگران تصمیم بگیرند و برات بخرند. همینش اصلا جذاب ه. بعدش اضافه شد: "اگه خودت گفتی که گفتی. اگه چیزی درخواست نکنی، خودم برات یه چیزی می خرم که می دونم دعوام می کنی که چرا خریدمش". .... وقتی این رو میگه،  4 تا حالت بیشتر نمی تونه باشه:

.

- یا خیلی گرونه. ... که خب لزومی نداره اصلا.

- یا من دارم نمونه اش رو. و می خواد بهترش رو بگیره. که خب اونم لازم ندارم وقتی نمونه اش داره کار میکنه.

- یا طلاست. که خب من طرفدار خرید طلا با نظر دیگران نیستم. و حتما اونم یه هزینه بالایی داره براش.

- یا یه چیز واجب توی زندگی من نیست. که خب برای چی اصلا خریداری بشه؟!

.

هر چی هم التماس کردم بگو تا بعدا دعوات نکنم، زیر بار نرفت.

فعلا هنوز پیشنهاد اول روی میز ه: خودم بگم چی می خوام!

برق گرفتگیِ حامد آهنگی! - قسمت آخر

اتفاقهایی که از اینجا به بعدش افتاد، بیشتر از هر چیزی حال من رو خراب کرد و از دست هموطنانم!!! ناراحت  شدم. کسی حرف ناسزا به این گروه نزد! شاید فقط دو سه نفر صداشون رفت بالا. که اونم حق داشتند. ولی با این وجود مطمئنم همون چند نفر هم علاقه ای به بالا بردن صداشون نداشتند. بلکه حرفهای اعصاب خردکن آقای ماهان و برخی از تماشاچیانی که نشسته بودند و تمایلی به ترک سالن نداشتند، باعث شد اون دو سه نفر، پاسخشون رو بدهند. آقای ماهان که میکروفن! داشت و مداااام میگفت بابا جان ما چه تقصیری داریم؟ مجبورمون کردند! .... خب اون دو سه نفر هم برای اینکه به آقای ماهان بگن اقلا نمک نپاش و سکوت کن، بهش گفتند همون ساعت 8 جلوی سالن می گفتید حامد رو برق گرفته و امشب نیست! چرا وقت ما رو با این برنامه هاتون گرفته اید. این با کلاه برداری فرقی نداره.

.

یا مثلا مردمی که نشسته بودند، مسخره شون می کردند که حرص نخور و برو بیرون سالن داد بزن. خب اون فرد عصبانی، بدتر خشمگین میشه. فکر کن با این درآمدها، یه پدر بخواد خانواده 5 نفریش رو ببره اینجا. میشه 175000 تومن. بعدش باید یه شام فرضا سبک و هزینه پارکینگ اونجا رو هم بده. دیگه کمِ کمش 250000 تومن همون شب باید بده. کلی برنامه و هزینه میکنه که خانواده اش رو شاد کنه. اینم نتیجه اش. بدتر از همه، توجیه هم میخوان بکنند ایشون رو.
.

در سکوت!!! عده زیادی برخاستند و سالن رو ترک کردند. ما هم داشتیم وسایل و کیفهامون رو جمع می کردیم که بریم که باز این آقای ماهان که نمی تونست قبول کنه اشتباه کرده اند، (معذرت خواهیشون پیشکش!!!) باز میکروفن رو گرفت به دست و گفت ما ایرانیها یه اخلاق بدمون اینه که جو گیر میشیم. تا یه عده یه کاری می کنند ما هم میریم دنبالشون. منظورشم به افرادی مثل ما بود که پشت سر هم در سکوت!!! نسبت به حرفهای کنایه آمیزشون، در حال ترک محل بودیم. اون خانواده که دو ردیف نشسته بودند هم بلند شدند. بیرون سالن، حامد آهنگی در حال آروم کردن اون آقای اولی بود که اعتراض رو آغاز کرد. یه عده ای اونجا از شب قبل اومده بودند. بهشون گفته شده بوده حامد که حالش بد شده، شما برید و پنجشنبه بیایید و برنامه اش رو ببینید و حالا باورشون نمیشد که سر کارشون گذاشته اند و دو بار اینهمه راه و هزینه رو داده اند برای هیچی.

.

یه خانومه می گفت شاید یه ساعت توی صف پارکینگ بودیم تا نوبتمون شد. یکی میگفت اگه می دونستم، نمی اومدم. ولی همه در آرامش بودند و داد و هوار و فحش و ناسزایی نبود. همه هم ابراز امیدواری کردند حال حامد آهنگی خوب شه. ولی به شدت از این بی احترامی که دیده بودند، رنجیده خاطر شدند. خلاصه ما رفتیم مدیریت. مسئول اونجا ترسیده بود حساااابی. می گفت من آخه چطوری پولها رو بهتون برگردونم. نمیشه از اینجا. بیایید یکی یک دونه بهتون بلیط سینما بدهم. همه هم گفتند به همون راحتی که پول گرفتید، حالا پس بدهید. به هر کسی یه برگه دادند که شنبه 28 فروردین، پولتون توی حسابتونه. تا الان که پولی واریز نشد برای ما. به نت برگ زنگ زدیم و گفتند چشم چشم. پول به حساب کاربریتون واریز میشه بعدا. بعدش باهاش هر چی خواستید از نت برگ بخرید. علی هم گفته خریدی نداریم. اونم گفته چشم چشم! ولی فردا یکشنبه براتون میریزیم. ...  ببینیم و تعریف کنیم.

.

اصلا پولش مهم نیس. وقتی اون شب اومدیم خونه ساعت دو نیمه شب، خواب نمیومد به چشم که. توی صفحه اینستا حامد آهنگی فقط تعریف و تمجید طرفدارانش بود. یه نظر مخالف هم ندیدم. حتی چند نفر طرفدارش، ابراز تاسف کرده بودند از اعتراض افرادی که سالن رو ترک کرده بودند و قلب حامد رو رنجونده بودند!!!!! و شب به یادموندنی همه!!! رو خراب کرده بودند.

.
* امیدوارم حال حامد آهنگی زودتر بهتر بشه. و امیدوارم همه شون، درس بزرگی از اون شب گرفته باشند. دروغ خیلی چیز بدی ه.

.

** خیلی مهمه که در جایگاه یک "انسان"، به انسانهای دیگر، "احترام" بذاریم. به شعورشون احترام بذاریم. من میرم هزینه هتل 5 ستاره رو میدم، اما به من اتاق یه هتل 2 ستاره رو میدهند. آیا با این تفکر که: اتاق، اتاقه دیگه. اونجا هم میشه خوابید، اینجا هم میشه خوابید، میتونید مخاطبتون رو قانع کنید؟ ... آیا من باید سکوت کنم؟ چون طرفدارشون هستم، باید سکوت کنم؟!

.

مشکل ما ایرانی ها اینه که به همدیگه احترام نمی گذاریم. فکر می کنیم مردم "نمی فهمند". توهین کردن، فقط به "فحش و ناسزا" نیس. کلاه برداری فقط به بالا کشیدن پول مردم نیس. خیلی مهمه که در جایگاه یک "انسان"، به انسانهای دیگر، "احترام" بذاریم. البته تا زمانی که کسی به خودش احترام نذاره، نباید انتظار داشته باشه مورد احترام قرار بگیره.

.
این سه تا پست، وقت بسیاری از من گرفت. اما نوشتمش. چون در صفحات مجازی نمیشه این حرفها رو به گوش سایر هموطنان یا حتی به گوش خود این گروه و مجتمع کوروش رسوند. حتی در نت برگ هم فقط تعریف و تمجید کاربران رو می بینید. کسی نیومده بگه چهارشنبه برق گرفتگی بوده. کسی نیومده بگه پنجشنبه همه رو به سخره گرفته بودند. و همچنان فروش بلیط ادامه داره. پول گرفتن ادامه داره و بازگشت پول به بعدتر موکول شده!

برق گرفتگیِ حامد آهنگی! - قسمت دوم

دو بار جمله "بگو حامد بیاد" شنیده شد. اما عوامل، به روی خودشون نیاوردند و همچنان کار خودشون رو می کردند. مشخص بود حوصله بعضی ها سر رفته. من و همراه گرامی هم همینطور بودیم. می دونستیم سانس بعدی همین اجرا، ساعت 10:45 همون شب ه. ساعتم رو نگاه می کردم و توی دلم می گفتم این حامد کی میخواد بیاد که بعدش به اجرای بعدیش هم برسه؟! یه خانوم و آقا اومدند و یه بخش نمایشی طنز اجرا کردند. بسیار خوب و خنده دار بود. اون آقا صدای خیلی زیبایی داشت. چند تا آهنگ اجرا کرد. البته شوخیهای جنسی هم داشتند و خب منم خندیدم. اما چشمم همش به خانواده ای بود که دو ردیف پایین تر از ما بودند. چند تا بچه 5 الی 10 ساله باهاشون بود. توی دو ردیف هم نشسته بودند. 7-8 نفر ردیف جلویی و 7-8 نفر دقیقا پشت سرشون، ردیف عقبی. حالا اون وسط، مباحث فلسفی و روانشناسی کودک توی مغز من رژه میرفت که آیا در جایگاه پدر و مادری، درسته با بچه بیای اینطور برنامه ها یا نه؟! ... توی اون نمایش طنز کوتاهی که اجرا شد، خانومه گفت: حاااااامد؟ کجااااایی؟ بیا دیگه. اون آقاهه هم در جواب اومد و گفت حامد رو برق گرفته (با لهجه ترکی غلیظ) و گفته من بجاش بیام برنامه اجرا کنم. ... خلاصه این خانوم و آقا ساعت 10 اجراشون تموم شد و باز دست و جیغ و هورا و بالاخره!!!!!!!!! حامد اومد!

.

از انتهای سالن، آروم آروم پله ها رو طی کرد و اومد. منم توی دلم گفتم مشخصه حالش خوب نیس و خدا رو شکر از تصادف!!! احتمالی توی ذهنم، جون سالم به در برده. ایشون توضیح داد در برنامه شب قبل (چهارشنبه 25 فروردین) همون اوایل برنامه، میکروفنش اتصالی کرده، برق گرفته اش و پرتش کرده. آمبولانس اومده و خلاصه  سِرُم و ... . اشاره کرد الان هم باید می رفتم بیمارستان برای چکاپ و ... که نرفته ام! گفت به مدیریت کوروش هم گفتم برنامه امشب رو کنسل کنه و اونها پس از رای زنی و ... گفته اند نه! اجرا کنسل نشه!

.

خواننده گرامی اگر شما مدیر کوروش بودید، یا اگر حامد آهنگی بودید، چیکار می کردید؟
.

تمام بلیطهای اینترنتی، شماره مبایل خریدار داشته. میشد حتی پیامک بزنند و به راحتی پول رو به حسابهای مربوطه برگردونند. اصلا نهایتش ساعت 8 شب پشت در سالن، به همه گفته میشد حامد رو برق گرفته. و عذرخواهی میشد و کلی مردم برای حامد نگران می شدند و براش دعای خیر و سلامتی می کردند و هزینه هاشون رو می گرفتند (یا هفته بعد بهشون نوبت داده میشد) و فوقش برای هدر نرفتن زمانی که صرف حضور در اونجا کرده بودند، بلیط یه فیلم سینمایی رو می خریدند و دست خالی به منزل بر نمی گشتند.
.

این آقا حامد اضافه کرد که مدیریت کوروش در انتهای برنامه هنگام خروج یه هدیه کوچک به شما خواهد داد. ظاهرا بلیط یه فیلم بوده این هدیه! ... بعدش صحنه رو ترک کرد و دوباره آقا ماهان و کم و زیاد شدن نور و آهنگ داشتیم. من و همراه گرامی، شوکه بودیم. تا می اومدیم با هم همفکری کنیم، صدای موزیک بالا می رفت و مدام ازمون دست بالا بردن و تشویق و ... درخواست می شد! توی اون سر و صدا به هم گفتیم چیکار کنیم؟! این برنامه برامون خسته کننده است و واقعا اونی نبود که به خاطرش کلی راه اومده بودیم، هزینه کرده بودیم و کل هفته رو برای داشتن لحظات خوب برنامه ریزی کرده بودیم. پاشیم بریم؟! ... در همین حین، چهار تا جوون وارد شدند و مثلا باهم کَل داشتند. دو تاشون با آهنگ خارجی، بریک دنس (break dance) انجام می دادند و دو تای دیگه با تغییر آهنگ به ایرانی، رقص ایرانی می کردند. بابا کَرَم و بلند کردن خیالی مشروب و زدن لیوانهاشون به هم و نوشیدنش.

.

.

برای یه رقاص حرفه ای شدن توی ایران اونم در بریک دنسی که بخوای توی صحنه!!! به مردم ارائه کنی، آموزش و توانایی زیاد می خواد. متاسفانه من احساس کردم اونجا تبدیل شده به برنامه "شیرین کاری" !!!. رقص ایرانیش هم که هیچی نگم بهتره. هر کی هر چیزی بلد بود، داشت ارائه می کرد تا سر مردم گرم بشه و دوازده سیزده میلیونی که از مردم گرفته بودند، از دستشون نپره!

.

دیگه من و همراه گرامی، اساسی به هم نگاه کردیم و گفتیم چیکار کنیم؟! بلند شیم بریم. همینطوریش هم دیر می رسیم خونه. توی کم و زیاد شدن و رقص نورها، دیدم یه آقایی توی ردیفهای جلو، از جاش بلند شده و داد میزنه و با اطرافیانش بلند و عصبانی حرف میزنه. رقصها تموم شد و آقای ماهان اومد گفت بیایید یه مسابقه بذاریم و از بین حضار چند تا داوطلب بیاد. اون آقایی که از انتهای رقصها شروع به اعتراض کرد، مرد نسبتا جا افتاده ای بود که با خانواده آمده بود. با عصبانیت شروع کرد: شما دارید کلاه برداری می کنید. جمعش کنید بابااااا. به مردم هم گفت چرا همینطور نشسته اید و هیچی نمی گید.

.

و اونجا بود که خدا رو شکر کردم که آدمهای دیگه ای هم مثل من هستند که ناراضی اند و احساس می کنند به شعورشون توهین شده. آقای ماهان، میکروفن به دست!، مدام به جمعیت می گفت بابااااا ما چیکااااره ایم؟! مدیریت مجبورمون کرده!!!

.

اگه مدیریت محل کارتون بهتون بگه برو بمیر، شما میرید دور از جون می میرید؟!!!!!!

.

یعنی باز هم توهین به عقل مردم. ظاهرا قرار بوده با همین دست و جیغ و هورا و اون آیتم خانوم و آقایی که بالا بهش اشاره کردم، و بریک دنس و مسابقه!!! سر مردم رو گرم کنند. خلاصه حراست اومد و به اون آقا گفت تشریف بیارید بیرون و با مدیریت مجتمع کوروش صحبت کنید.

برق گرفتگیِ حامد آهنگی! - قسمت اول

چون بلد نیستم نقد بنویسم، کل ماجرا رو تعریف می کنم!!!

.

اول هفته به بنده گفته شد: بیا به خودمون مرخصی بدهیم و بریم تئاتر!
سارا: تئاتر؟! آخرین بار بچه بودم که با خانواده تئاتر رفتم. یادمه خیلی هم خوشم نیومد. همه هنرپیشه ها برای رسوندن صداشون به انتهای سالن، داد می کشیدند.
- حالا بیا بریم. منم نرفته ام. از یه جایی باید شروع کرد دیگه.
+ مورد خاصی مد نظرته؟
- دپوتات. تبلیغش رو توی مترو دیدم. بریم از سایت ایران کنسرت بخریم؟
.
یه سرچی کردیم و نقدهایی خوندیم و گفتیم این با گروه خونی ما جور در نمیاد!
یه سر به نت برگ زدم و کلی تاترهای کمدی دیدم و چند تا لینک براش فرستادم.

.
- سارا! بعید می دونم از اینها خوشمون بیاد.
+ خب چیکار کنیم؟
- من توی نت برگ، تبلیغ "جُنگ شبهای کوروش در تهران" کار حامد آهنگی رو هم دیدم.
+ همونی که یکی از کارهاش رو توی خونه برادر بزرگه دیدیم و کلی از خنده روده بر شدیم؟!
- آره. بیا بریم. همچین تجربه ای نداشته ایم. شاید خوشمون بیاد.
.
چند سال پیش توی کیش با خانواده برای اولین بار در عمرم به یه جُنگی داخل یه کشتی رفتیم. آهنگهای شاد می نواختند و ترانه های خواننده های خارج از کشور رو اجرا می کردند. و خب برخی از مردم رو به وجد می آوردند. طوری که بسیاری از بانوان، شال هاشون می افتاد و حرکات موزون می کردند و شبیه مهمانی یا عروسی های مختلط بود (فقط بطور نشسته) و رقص نور و شادی و جیغ و داد. اصلا قصد قضاوت ندارم. علایق دوستان، قابل احترام ه. اما به  شخصه، لحظات خوشی رو داخل کشتی سپری نکردم. آدم بشینه سر جاش!!!، با یه آقا که آهنگهای خواننده های دیگه رو اجرا میکنه و شاید صداش هم جالب نباشه، همراهی کنه و سر جاش!!! برقصه. و مجری مدام بگه هر کی امشب سرحاله، جیغ و هوراااااا. ... به جاش ترجیح میدم سینما برم و یه فیلم کمدی مثلا پنجاه کیلو آلبالو ببینم. ... آزادی ه دیگه!!! سلیقه است دیگه!!!
.
اما با پیشنهاد "جُنگ شبهای کوروش در تهران" کار حامد آهنگی، مخالفت نکردم. چون با شناختی که از خودم و همراه گرامی داشتم و کلیپ هایی که از حامد آهنگی دیده بودم، نتیجه گیری کردم می تونیم خودمون رو با جمعیت همراه کنیم و خب همه اش رقص و آهنگ و جیغ و داد نیس که. بالاخره آیتم های بازیگری و تئاتری "طنز" هم داره. برای پنجشنه 26 فروردین، بلیط نفری 35000 تومن بود. با تخفیف 30 درصدی در نت برگ، نفری 24500 خریدیم. برای ساعت 8 شب.

.

.

پنجشنبه ساعت 4 عصر اونجا بودیم. چندین طبقه، پاساژ و مغازه های رنگارنگ. کلی راه رفتیم. یه شال خریدم و خسته از پا درد! رفتیم یه ساندویچ و کمی سیب زمینی خوردیم و ساعت 7:45 جلوی سالن بودیم. شد 8. باز نکردند. شد 8:30. خبری نبود. صندلیهای انتظار جای خالی برای نشستن نداشتند و جمعیت زیادی سر پا، منتظر. خودمون رو با این جمله آروم کردیم که "اجرای زنده، ازین چیزها داره خب".

.

ساعت 8:45 برنامه شروع شد. یه آقایی که خودش رو ماهان پوریان (؟) معرفی کرد، مجری برنامه بود و بیست دقیقه تلاش کرد که به قول خودش یخ برخی از مردم (احتمالا دوتاش من و همراه گرامی بودیم) رو باز کنه. مدام می گفت دست و داد و هورا. یا دستها بالا بالا بالااااا. می گفت بعضیهاتون دستها پایینه، دارم می بینمتون و ... . ما دو تا می خندیدیم به خودمون!  از اینکه یکی داره دو تا آدم منضبط و رسمی رو مجبور میکنه دستهاشون رو ببرند هوا و به جهات مختلف تکون بدهند. .... من به همراه گرامی گفتم باور کن سالن رو اشتباه اومدیم. پاشو بریم بیرون. اونم میگفت نه باباااا جلو در سالن عکس حامد آهنگی رو گذاشته بود دیگه! بشین الان میاد. خلاصه ما نشستیم و نشستیم و نشستیم. برنامه ها همینها بود. رقص نور و لیزر توی چشم و مدام گفتنِ: هر کی تا الان بهش خوش گذشته، دست و هوراااا. حالا جیغغغغ. حالا به افتخار خودتون، دسسسسست. حالا به افتخار دی جی دسسسست. حالا به افتخار خودتون دسسست. حالا به افتخار خودتون، هوراااا. .. یه پسری به نام دانیال هم اومد و آهنگهایی مثل اگه یه روز بری سفر و ..... بندری و شیش و هشتی و .... خوند. به شخصه صدای ایشون رو دوست نداشتم. یه دفعه وسط اونهمه موزیک و رقصِ مردم در سر جاشون!!!، یکی از انتهای سالن با تندی داااااد کشید: بگو حامد بیااااااد!!!

.

.

همراه گرامی توی گوش من گفت: ببین! سالن رو درست اومدیم!

خندیدیم و گفتیم خب پسسسسس همینجاست. فقط باید صبر کنیم حامد بیاد!!!

یک توی دلم می گفت از رفتار مجری و بقیه شون مشخصه یه چیزی شده! شاید دور از جونش حامد آهنگی تصادف کرده!

......

بقیه در پست بعد

ماه اول سال

.

یکی از بهترین جاهایی که امسال عید رفتم، باغ گیاهشناسی ملی ایران بود. شدیییییدا توصیه میکنم تشریف ببرید. اتوبان تهران - کرج. خروجی پیکان شهر. 5 دقیقه بعد می رسید. نکاتش: خیلیی بزرگه و یه بازدید کلی!!! ازش حدود سه - چهار ساعت طول میکشه. بهترین بخشش هم البته از نظر من، باغ ژاپنی و کلا بخش آسیاییش بود. کفش و لباس اسپرت و راحت میخواد. یه ژاکت اگه خنک باشه. یه شیشه آب معدنی کوچیک. بقیه اش میشه راه رفتن و راه رفتن و عکاسی و دیدن کلی آب و چشمه و به قول خودشون آبشار (مانند). یه کافی شاپ هم داره وسطش. فروردینش که به من خوش گذشت. ولی اردیبهشت هم حتما میرم که کلی گل رز و ... هم باز شده باشه. بعد از ساعت 4 عصر، کسی رو راه نمیدن. چون خیلی زمان بازدید، طولانی ه. هزینه هر نفر 15000 تومن. توی عید 10000 تومن. و اگه از سایتهای تخفیفان و نت برگ (شانس بیارید و تهیه کنید)، از 4000 تا 7000 من دیده ام.

.

سر آغازی دیگر

.

سلام. سال جدیدتون مبارک. امیدوارم بتونیم خیلی خوب از تجارب سالهای پیش برای مواجهه با پستی بلندیهای امسال، استفاده کنیم.

.

یه درختچه کامکوات خریدم از زیباکنار. عاااااالیه. عالی. هر روز صبح زود، مه پاشی میکنم میوه ها و برگهاش رو و گاهی پرتقال میخورم    :

.

.

سنبل هفت سینم، به لحظه سال تحویل نرسید. دو تایی بود، بزرگه از بین رفت و کوچیکه هم در عکس، مشهوده که در حال از بین رفتنه. حرص خوردم از دست گل فروش ه! ولی میمونم، حسابی صاحاب پیدا کرد. از آمریکا! هم یکی از اقوام، درخواست داشتند همین میمونه رو باید برام بفرستی! چون سال میمون دنیا اومده بوده. رومیزی هم اولین تجربه قلاب بافی رومیزی من ه. خیلیییی هم ساده بود. فقط وصل کردنش، دیوونه ام کرد:

.

.

از شیرینی و کیک پزی و ... خوشم نمیاد. کلا جزو علاقه مندی هام نیست. برعکس، این عروس گل شماره 2 کیک پزی و شیرینی پزی و نان!!! پزی میکنه که بیاااااا و ببین. .... کلا اعتراف میکنه شیکموست و غذا و آشپزی جزو علاقه مندی هاش ه شدیدا. بهش زنگ زدم و با راهنماییهاش، اولین کیک عمرم رو برای تولد علی درست کردم. سه طبقه. بعد از خوردنش، علی گفت چرا این چند سال گذشته از این کارها نکردی؟! (یعنی خیلی خوشمزه بوده! تبلیغ هنرهام رو هم نکردم!  ). 95/1/20 . خونه یکی از بهترین عزیزانمون یه تولد ساده با کیک ساده مون گرفتیم:

.

.

سبز

چند سال پیش توی اینترنت دیدم لامپ رو تبدیل به گلدون کرده اند. منم تلاش کردم ولی چیز جالبی نشد و انداختم دور. بعدش عطر مورد علاقه ام تموم شد و منم که به شدت شیشه اش رو دوست داشتم، تبدیل به گلدون کردم. نتیجه اش بسیار عالی بود و مورد استقبال همه قرار گرفت تا حدی که الان همش شیشه عطر خالی برام می فرستند که: لطفا برامون گلدون کن. حالا کاری هم نداره هااااااا. سرش رو بر می داری. آب داخلش می ریزی. یک یا چند تا برگ میذاری توش. نهایتا در مکانهای مختلف منزل و همینطور روی میز محل کار میذاری. هر سه چهار روز یه بار، آبش رو عوض میکنی. و بعد از زمان کوتاهی، چند تا برگ جدید به برگهای قبلی اضافه میشه و اون وقته که حس باغبونها رو درک می کنی!

.

آها یه چیزی! یه بار یکی از این شیشه عطر کوچولوها رو گلدون کردم و گذاشتم کنار تلویزیون. یکی هم گذاشتم کنار تلفن و مودم. بعد از چند روز دیدم برگهاشون یه خطهایی روش افتاده. انگار کسی اومده با چاقو، روشون خط خط انداخته. فهمیدم امواج بد، به جونشون افتاده اند. معلوم نیس روی ما انسانها چه تاثیرات بدی دارند. خلاصه اون قسمتها نگذارید.

.
دارم برگها رو جا به جا و شیشه های جدید استفاده می کنم ولی هنوز کامل نشده اند. اما شاید چون وقت نشه عکس گلدونهای نهایی رو بذارم اینجا، فعلا به همین قدیمی ها بسنده میکنم. چند تا از گلدونهای من:

.

.

.

مال روی میز کار:

.

.

یه گلدون کوچولویی داشتم که اول این شکلی بود:

.

.

بعدش دچار ازدیاد برگ شد. چون باغبون مهربونی! داشت. این اواخر دیگه گیسوانش رو روی میز می کشوند. این شکلی شد:

.

.

دیگه من نگرانش شدم و جاش رو عوض کردم:

.

.

گلدونهای توی سرویس بهداشتی رو هم خیلی دوست دارم. قبلا این شکلی بود:

.

.

الان برای عید، عوضش کردم، اینطوری شد:

.

.

بالای کابینتهای آشپزخونه (از دور و از توی پذیرایی، خیلی قشنگ و سر سبز دیده میشن. شیشه موهیتو یا نوشیدنی های دیگه بوده اند)  :

.

.

.

* توی خونه حتما گل و گلدون و گیاهان آپارتمانی نگهداری کنید. خیلی برای سلامتی جسم و روح مفیدند. توی روزنامه نوشته بود کلی از امواج منفی لوازم منزل رو می گیرند. حالا بعدا عکس گلدونهای گل میذارم. البته اگه از خواب زمستونی بیدار شن و آبروداری کنند اینجا از باغبونشون.

.

** اگه از تجربه من خواستید استفاده کنید، بهتره تعداد برگهایی که میذارید فرد باشه. مثلا 3، 5. بعدا زیاد میشن و می تونید اضافه ها رو به گلدونهای جدید منتقل کنید و همینطور تعداد گلدونهاتون رو زیاد کنید. حتما روی میز کار بذارید. بچه های خوبی هستند. انرژی مثبت می دهند.

.
*** راستیییییی میمونم تموم شد. طراحش اسمش رو گذاشته: Kiko

فوق العاده ملوس و مظلوووووومه!

.

میمون

دیشب (جمعه) در حالی که خمیازه می کشیدم و می گفتم دیگه وقت خوابه، متوجه صدای تق تق بارون شدم و توی دلم گفتم به به نعمت خدا. ... خلاصه خوابیدم. صبح بیدار شدم که زود صبحانه رو بخورم و بزنم بیرون از خونه. گفتم بذار پرده های سالن رو بزنم کنار و آب و هوا رو رصد کنم! ... دیدم وااااااای پشت پرده، آب داره چیک چیک میریزه کف سرامیک و سقف خیس ه و واااای پرده ها مرطوبند و .... . کاشف به عمل اومد که منبع آبی چیزی توی پشت بام، سوراخ شده از دیشب و صدای اون بوده که من فکر کردم بارونه! ..... مبلها و فرشها رو کشیدم یه طرف. خدا رو شکر خیس نشده بودند. فقط حال پرده ها خوب نبود که سریعا چند تا ماشین لباس شویی زدم و تازه الان نشستم تا نفسی تازه کنم. ساعتها آب رفته و شوفاژخونه پر آب شده! .... به خیر گذشت تا حدودی!

.

خب من زودی یه عکس بذارم و برم سر تمیز کردن شیشه ها و پنجره. ... چند روز پیش به عروس گل شماره 2 گفتم سال 95، سال چیه؟ گفت میمون. منم گفتم چه میمون و فرخنده! ولی حالا میمون از کجا بیاریم آخه واسه سر سفره. گفت بیا ببافیم. نتیجه سرچ های بنده این میمون ملوس می باشد:

.

.

اینم لینک الگو و نحوه بافتش. (فکر کنم فیلترشکن بخواد). خیلی آسونه. من که شروع کردم!

سفر کرمان - قسمت دوم

ظاهرا موقع خروج از باغ شاهزاده، زنگ می زنند به شهر ماهان که نزدیک باغ ه. و براتون تاکسی خبر می کنند. قبل از اینکه ما این درخواست رو کنیم، دم درب خروجی یه آقای نسبتا مسنی اومد و گفت شما همونهایی هستید که از تهران اومدید؟! اون راننده تاکسی که شما رو آورد به من زنگ زد و گفت اینها جوونای خوبی اند و نگذار توی هوای سرد و زیر برف، بهشون سخت بگذره و برو دنبالشون!!! .... خندیدیم و گفتیم چقدر میگیرید تا ماهان؟ با خنده ما رو برد سمت ماشینش و گفت زیاد نمی گیرم، حقوق یه ماهتون. ... خلاصه رفتیم ماهان. بین 5-10 دقیقه بیشتر راه نبود و جلوی آرامگاه شاه نعمت ا.. ولی، پیاده شدیم. شاعر و عارف و هم دوره با حافظ بوده. جای آرومی بود. مردمان قدیم، به خاطر همین معماریها، حالشون بهتر از ما بوده. یه حوض بزرگ، دیوارهای دور تا دور و درختهای برافراشته، خودنمایی میکرد:

.

.
بعدش یه تاکسی دربست گرفتیم برای هتل. و اینقدر خسته از پرواز و سرما بودم که خواب نیمروزی دلچسبی داشتم و با انرژی پا شدم برای نمایشگاه. روز بعد، از روی نقشه کرمان، گنبد جبلیه رو انتخاب کردم. دیدم اطرافش جنگل قائم رو کشیده. نمی دونستم بدون ماشین، میشه هر دو تا رو رفت یا نه؟ و اصلا جالب هست یا نه؟ که همکاران کرمانی، پیش دستی کردند و اومدند دنبالمون و رفتیم جنگل قائم. و چون بومی بودند، می دونستند کجا بریم و مسیر مناسب برای پیاده روی کجاست. یکی از آقایون، کمی مسن بود و کلی برای من توضیح کوهها و مسیرها رو داد و گفت بالای کوه، درخت کاشته اند. مثل کرمانشاه، کوهها سنگی بودند. می گفت هر هفته جمعه میاد و از هوای خوب اونجا استفاده میکنه:

.

.

.
موقع برگشت از کنار گنبد جبلیه رد شدیم. نمی دونم چرا راننده ما رو نبرد؟! ... سازه خیلی جالب سنگی هشت ضلعی بود و کمی شبیه گنبد سلطانیه. با حسرت نگاهش کردم. ... بعدش ما رو بردند بازار قدیمی کرمان. جای دلبازی! بود. یه کتاب "عکاسی در سفر" خریده ام و ماههاست مطالعه اش می کنم و دوست داشتم دستور العملها و پیشنهادهاش رو عملی کنم. ولی احتیاج دارم که همسفر گیر ندهد که: زود باش، چقدر طولش میدی، از چی عکس میگیری و ... . قبل از سفر این مشکل رو با مذاکره حل کرده بودم!!! ولی توی بازار حسابی معذب بودم. چون آقایون دیگه، تندی می رفتند و اصلا نمی گفتند بابا جان اینجا یه خانومی هم هست که دوست داره مس ها رو نگاه کنه و عکس بگیره و ... . آخرشم گفتم اینطوری نمیشه، زودتر بریم به کارهای دیگه برسیم و فرداش تنهایی بیاییم بازار. ... رفتیم بازدید یه کارخونه و بعدش نهار به رستورانی رفتیم با دیوارهای سفید که وارد محوطه اش که میشدی، آب ریز از بالای سر، می پاشیدند. سیستم جالبی داشت. مطمئنا موقع گرما، استقبال خنکی! خواهد بود. اسمش یادم نیست. نزدیک هتل جهانگردی بود. بعدش هم رفتیم نمایشگاه.

.

آخر شب آقایون دلشون به حال من سوخت و گفتند این خانوم سارا با ولع خاصی ساختمون های قدیمی رو نگاه میکنه، امشب حتما باید باغ فتح آباد ببریمش. یه جایی بود که می گفتند قدیمی تر از باغ شاهزاده بوده ولی کلا تخریب بوده و حالا بازسازی شده و نور پردازی حرفه ای براش انجام شده، لذا در شب، صفا داره! ...

.

.
باغ میوه ای داشته که برای درختهای انگورش از این داربستهای گِلی که مرسوم بوده، استفاده می کرده اند:

.

.

این بهترین عکسیه که بازگو میکنه این عمارت چی بوده و الان چی شده:

.

.
یه رستورانی هم داشت که پر میز و صندلیهای مورد علاقه من بود با رومیزی های نخی گل گلی ناز:

.

.
یه دمنوش خوردیم و دیدم این بنده های خدا با کت و شلوار رسمی و لباس سبک آمده اند و فقط من پالتو دارم، گفتم زودتر برگردیم.

.

روز بعد آژانس گرفتیم برای بازار. ولی راننده توصیه کرد اول بریم یه موزه جالب. یه عمارت قدیمی و بازسازی شده که تبدیل به موزه موسیقی شده بود. نقاشیهایی با گواش گمونم بود که برای تزیین گذاشته بودند و من رو سر ذوق آورد. کارهای جالبی توی مسیر انجام داده بودند:

.

.

من از دیدن موزه شگفتزده شدم. عالی بود. یه چیزهایی دیدم که ندیده بودم:

.

.

.

.

.

این آخری، اسمش وینا بود! بزرگ بود! .... بعدش رفتیم بازار قدیم کرمان:

.

.

حمام گنجعلی خان هم اونجاست. بوی حمام می داد!!!!! سیستمش جالب بود و وقتی ازش میای بیرون، میتونی راحت نفس عمیق بکشی! .. موزه سکه هم بود. و توضیحاتی که کنار سکه ها گذاشته بودند، خیلی کاربردی بود. بعدش یه پیرمرد بازاری گفت حتما چای خونه سنتی بازار رو برید، رقص و آواز داره! من توی اینترنت هم خونده بودم که جای خوبیه. به محض اینکه واردش شدیم، فهمیدیم خوشمون نمیاد. چاره ای نبود و سفارشها رو داده بودیم. یه جای کم نور با بوی شدید قلیون. مطمئنا اونجا طرفدارهای خودش رو داره. ولی ما سریع چای رو خوردیم و زدیم بیرون.

.

.

و در آخر برگشتیم به شهر دود و دم تهران. تا ببینم یکی پیدا میشه همت کنه و من رو ببره یزد یه روزی.

امیدوارم یه سفر خوب در پیش داشته باشید!

سفرنامه کرمان - قسمت اول

نوشته های این پست رو برای راهنمایی مسافرینی می نویسم که می خواهند یکی دو روز به کرمان سفر هوایی داشته باشند. قبل از سفر خیلی سرچ کردم ولی متاسفانه سفرنامه ای که کمک کنه زمان بندی مناسبی برای گردش داشته باشم، پیدا نکردم. همونطور که خودم هیچوقت فکر نمی کردم یه روز برای گردش و تفریح، کرمان رو انتخاب کنم، گویا بقیه مردم هم همینطوری اند!!! (با کمال تاسف البته!). رفتن منم به انتخاب خودم نبود وگرنه شاید برای همیشه خودم رو از زیبایی ها و آرامش این سفر محروم می کردم.

.

هفته پیش، یه نمایشگاهی در کرمان برگزار شد. از طرف شرکت، بلیط و هتل رزرو شد و خوب منم دیدم یه مسافرت رایگان، دیگه فکر کردن نداره، چمدون رو بستم. شهر کرمان، خیلی شبیه سبزوار بود. فقط بزرگتر، با خیابونهای عریض تر. بدون ترافیک. با هوای صااااااف. آسمان آبیییییی با ابرهای سفییییید. نفس عمیق می کشیدم و باورم نمیشد هجوم اکسیژن رو. ساختمانها خیلی بلند نیستند، آسمان پنهان نمیشه ....

.

در مورد هتل: هتل پارس، هتل پنج ستاره خوبی بود. تمیز و آروم. .. عصرها موسیقی زنده (پیانو) در لابی نواخته میشد. و مهمانها یا مردم از خارج هتل می آمدند و در لابی، سفارش نوشیدنی و کیک و ... از کافی شاپ هتل می دادند و در محیطی آروم، به گفتگو مشغول می شدند. بسیار دلپذیر بود. ویژگی برجسته لابی هتل، تابلوهای "پَته" بسیااااار زیبایی بود که قاب شده و به دیوارها نصب شده بودند. پته از صنایع دستی کرمان ه. و متاسفانه خیلی هم گرون ه. توی بازار، مدلهایی که می پسندیدم، کمتر از یک در یک متر بود، قیمتش 450000 تومن به بالا. و هر کاری کردم خودم رو راضی کنم مدلهای کوچکتر و کم کار تر رو بخرم، دلم نیومد. چون اصلا جذابیت مدلهای گرون تر رو نداشتند. اینها مال لابی ه:

.

.

.

.

.

تجربه ام از تاکسی و آژانس این بود که حتما از آژانس هتل استفاده شه. از جلوی هتل، برای رفتن به شهر کوچک "ماهان" که در 40 کیلومتری کرمان ه و "باغ شاهزاده" کنارش قرار داره، سوار تاکسی دربستی شدیم. شدییییدا بوی دود و سیگار و ... میومد و راننده خیلی ..... بود. به جای سه نقطه، کلمه مناسبی ندارم. اینجا کرج آدمهایی در خیابون هستند که از چهره، لباس یا راه رفتنشون بر میاد که معتاد باشند. (حالا شاید هم نباشند) ولی در عرف، آدم این برداشت رو میکنه. حالا توی کرمان، سوار سه تا تاکسی شدم، و هر سه راننده این حس رو به من دادند که اوضاع عجیبی دارند و داخل ماشین، واقعا بوی دود، آزاردهنده بود.

.
لهجه کرمانی، بامزه است. و عزیزان همکار کرمانی که لطف داشتند و توی اون چند روز، گاهی ما رو اینور اونور می بردند، از شوخیهایی که با مردم و لهجه کرمانی میشه برامون مثالهای خنده داری می گفتند. البته ما هم از لهجه مشهدی و خراسانی و آذری و مردمانشون براشون جمله های جالبی گفتیم. یه راننده ای که ما رو برد ماهان، میگفت شما تهرونی ها (علاقه به تلفظ "الف" ندارند و تبدیل به "و" می کنند و کلا "و" رو زیاد اضافه کلمات و حرفهاشون می کنند)، حاضر نیستید یه هزار تومنی اضافه بدهید. ... به محض راه افتادن تاکسی، فهمیدم ماشینش درب و داغون ه. وسط راه خراب شد. و به هر زحمتی بود، ما رو رسوند به باغ شاهزاده. هوا به قدری خنک و ابری بود که من داشتم پَر در می آوردم. (کلا باغ شاهزاده در بَرِ کوه قرار داره و هواش سرده. حتما نیاز به لباس مناسب هست). من با کاپشن، گرم بودم. ولی دستکش هام رو یادم رفته بود و توی باغ یه جاهاییش دیگه انگشتم نای فشردن شاتر دوربین رو نداشت!!!

.

این عکس، مال مسیر ه که از داخل ماشین گرفتم. آسمون در حال تیره شدن بود و البته آخرش هم به برف و بارون نم نم کشید که محشر بود:

.

.

من با دیدن کاجهای همیشه سبز، دیوارهای کاهگلی و کلا رنگ قهوه ای روشن بناهای قدیمی و کویر و بیابون و ترکیبش با آبی و آبی فیروزه ای، دست و دلم میلرزه. بس که عظمتشون آدم رو میگیره. این ورودیه باغ ه. باغی که سال 1257 هجری شمسی توسط نوه ناصرالدین شاه واسه تفرج و گردش شخصی ساخته شده. مساحتش 75000 متر مربع ه:

.

.

.

و نکته جالبش سیستم آبرسانیش ه. که بطور طبیعی و فارغ از هر گونه مصالح جدید و فن آوری روز از کوههای ماهان تامین میشه. یعنی همینجور آب سرررررررد و خروشان از اون بالا میومد و مسیرهای زیبای ساخته شده رو طی می کرد و از باغ خارج میشد. به غیر از ما، فقط چند تا توریست آلمانی اونجا بودند و واقعا سکوت بود و خلوتی و خلوتی و خلوتی و خدا. ... بعضی وقتها از زیبایی و عظمت و آرااااااااامش اینجور جاها و زحمت معمار و کارگران و صد البته خدای بالای سر، حالم دگرگون میشه. دوست داری سجده کنی به خداوند. برای من، کمتر از مسجد و خانه خدا نبود. دیگه آدم باید چیا ببینه تا سر تعظیم فرود بیاره نزد خدا. ... خیلی ها به من گفته بودند این باغ رو باید عید و تابستون بری که هوای خنکش، لذتبخشه و طراوت و شادابی گلها و درختانش، هر آدمی رو به وجد میاره. اما من به جرات میتونم بگم زمستونش هم عااااالی بود. چشمها رو باید شست و جور دیگر باید دید.

.

.

.

این همراه ما، قبلا این باغ رو اومده بود در هوای خوبش البته و همراهانش چند تا آقا بودند. و از قبل همش می گفت قشنگه ولی خاص نیست، چیزی نداره، یه عمارت و یه رستوران داره کنارش و ... . و مدام می گفت اگه کارهای شرکت زیاد بود و نشد اونجا رو ببینیم، یه وقت ناراحت نشی! چون چیز خاصی نیست و ... . ولی آخر سفر به کرمونیهای میزبان می گفت بهترین جایی که توی این سفر رفتم باغ شاهزاده بود. منم همش می گفتم به خاطر همسفرت بوده!!!  بس که خندیدیم و دویدیم و عکاسی کردیم و یخ کردیم و زیر بارون و برف، از روی مسیرهای آب پریدیم.

.

راننده تاکسی گفته بود توی یکی از ساختمانهای کنار باغ، رستوران هست ولی قیمتهاش یه کم بالاست. ولی با دیدن منو و قیمتها، من که تعجب کردم. خیلی هم مناسب بود. بزقورمه رو هم که اینقدر توی کرمان معروفه خوردم ولی به نظرم چیز خاصی نبود. برای یه بار امتحان می ارزید. خارج و داخل رستورانش:

.

.

.

.

.

بقیه اش در پست بعدی انشا ا..