-
بهمن 96
یکشنبه 29 بهمن 1396 15:44
سلام نمی دونم کسی هنوز اینجا سر میزنه یا نه. و واقعا دلم برای نوشتن تنگه. گاهی وقتها یه عکسی توی اینستا میذارم و زیرش یه چیزهایی می نویسم. ولی مطمئنمممممم خیلی ها نمی خوننش و فقط علامت قلب رو می زنند که یعنی عکس رو رویت کردیم. گاهی وقتها هم علی میگه چرا اینهمه مطلب زیر عکس می نویسی؟! ... میگم خب تجربه ام یا سوالم یا...
-
زمستونی که قراره تو در اون بیایی.
چهارشنبه 8 دی 1395 13:09
مدتهاست پاساژگردی نمی کنم. حوصله اش رو ندارم. وقتی نیازی به خرید وسیله یا پوشاکی ندارم، به شدت از رفتن به پاساژ، کلافه میشم. هفته پیش ولی اصرار داشتم پیاده روی کنم بعد از صبحانه سنگینی که در یکی از کافه های زیبای کرج میل کرده بودیم. هوا هم خنک بود و نظر علی راه رفتن در پاساژ بود نه در پارک. برام جالب بود کلی از مغازه...
-
روزهای آخر
سهشنبه 23 آذر 1395 17:18
یک ماه پیش، علیرغم مخالفتها و التماسهای من، مامان و بابا بار و بندیل بستند و رفتند سبزوار. می خواستند بعدش نیشابور و مشهد بروند و زودی برگردند. همین رو بگم که الان یک ماه شده و نمی تونند برگردند. ... ماجرا از اونجا شروع شد که همون چند روز اول مسافرت، برادر کوچیکه و عروس گل شماره 2، خونه ی یکی از دوستان رو توی کیش...
-
ابراهیم
شنبه 29 آبان 1395 17:02
1- یه میوه فروشی توی منطقه محل زندگی مامان و بابا هست که دو تا برادر بودند و یادمه ما ازشون خرید نمی کردیم. یا گرون فروش بودند یا میوه تازه اونطور که مامان می خواست نداشتند. یکی از برادرها به نام ابراهیم میاد یه مغازه نسبتا کوچیک، یک کوچه پایین تر اجاره میکنه. روش خرید و فروشش رو عوض میکنه. قیمت های پایین تر و کیفیت...
-
جان بی جمال جانان، میل جهان ندارد.
یکشنبه 25 مهر 1395 14:54
1- حتما در خبرها خونده اید که متاسفانه در تبریز، با غذای نذری آلوده به ... ، خانواده ای عزادار شده اند و خانم جوانی که در این جریان، جان خودش رو از دست داده، همسرِ پزشکی خوش خط بوده که نسخه های زیباش و توصیه اش به شنیدن صدای استاد شجریان، برای کاربران مجازی مورد توجه بوده. اگر خبر اشتباه می بود که چه خوب میشد! ......
-
مهر 95
دوشنبه 5 مهر 1395 12:38
1- بعد از اون فوت های پی در پی اقوام نزدیک و جوونهای کم سن و سال فامیلم طی سالهای 91 و 92 و ابر سیاه غم که روی اعصاب و روان اقوام سایه افکنده بود، خدا رو شکر الان همش یا نامزدی و عروسی داریم یا زایمان و تولد و خبرهای خوش. اون دو سال یه جوری شده بود که همش برای مراسم خاکسپاری و ختم، دور هم جمع می شدیم و الان برای شادی...
-
میگو
چهارشنبه 24 شهریور 1395 13:27
چند وقت پیش توی رفت و آمدهای علی برای ماموریت به جنوب کشور، تصمیم گرفتیم میگو از اون طرفها بخریم. ... دو کیلو سفارش دادیم و از طریق یکی از همکارهای شرکت به دستمون رسید. تمیز و آماده طبخ. من دو مدل طبخش رو توی خونه امتحان کردم و هر دوش عالی بود: . 1- میگویی که یخش باز شده و آماده طبخ ه رو برای چند دقیقه کوتاه، توی آب...
-
تابستان من _2
سهشنبه 23 شهریور 1395 12:51
1- چند وقت پیش، دیدم توی خونه و به خصوص آشپزخونه، یه حشراتی شبیه پروانه های ریز به رنگ تیره، داره زیاد میشه. حساس بدی نداشتم و گاهی با دستمال کاغذی می گرفتمشون و از شرشون خلاص می شدم. ولی خب بازم می دیدم. به ویژه وقتی خونه نبودم و برمی گشتم منزل، تعدادشون بیشتر می شد. دلیلش هم گرمای زیاد از حد خونه است. به محض ورود...
-
تابستان من
دوشنبه 1 شهریور 1395 16:52
1- سگ همسایه یادتونه؟ همچنان به پارس کردنهای شبانه و روزانه اش ادامه میده. چهارشنبه ساعتهای یازده شب بود که به خاطر پارسهای مدااااااومش، خواب نداشتم. از ساعت 5 عصر تا اون موقع یه بند داشت هاپ هاپ های بلند و ترسناک می کرد. یه سر و صدایی توی راهروهای آپارتمان شنیدم و فهمیدم یکی از واحدها اومده دم در خونه مدیر ساختمون و...
-
جا کلیدیِ پر درد سر
شنبه 23 مرداد 1395 12:08
عید نوروز امسال به من سفارش داده شد که سارا جان یه جا کلیدی برای کلیدهای خونه و سوئیچ ماشین درست کن. ماجرا هم از اون جایی شروع شده بود که موقع مهمونی رفتن و خروج از آپارتمان، من باعث شدم کلید خونه، پشت در بمونه. و فکر هم می کردم دیگه بدبخت شدیم و اینجور درها دیگه باز بشو نیستند. یه زنگ زدیم مدیر ساختمون. تشریف آورد با...
-
مُزاحم و مُراحم
یکشنبه 20 تیر 1395 12:24
1- موبایلم رو جایی جا گذاشتم و به مدت یک هفته بهش دسترسی نداشتم. قرار شد اگر تماس واجبی باشه، به من اطلاع بدهند که تنها تماس واجب، تلفن زدنهای مکرر یکی از دوستانم بوده که اونم از ترس اینکه مثل پارسال که یهو غیبم زد و خبری ازم نبود و چند روز بعدش سر از بیمارستان در آورده بودم، فوبیای اینطوری پیدا کرده. . بعضی شبها که...
-
تجارب من از درمان
شنبه 12 تیر 1395 12:21
1- به خاطر چکاپهای دوره ای، تحت نظر هستم و به جراحم سر میزنم. از همون روزهای اول برای اینکه با واقعیت روبروم کرده باشه، خیلی توضیحات پزشکی به من داد. خیلیهاش ناامیدکننده بود! درصدهای خطر و ریسک و تکرار این وضعیت و حالت خاصی که برای من پیش اومده بود و نتایج آزمایشگاه و ... . این هفته که رفتم، گفت همزمان با تو و...
-
بحث غذا
شنبه 22 خرداد 1395 17:15
ماه مبارک رمضان ه و صحبت از غذا باید کرد!!! آش درهمی شد این پست. . 1- داشتم فایل اکسل برنامه غذایی شرکت رو در ماه رمضان نگاه می کردم: سالاد ماکارونی، سالاد الویه، تن ماهی با کرفس، آب دوغ و خیار، سیب زمینی و تخم مرغ، نان و پنیر. و دوباره تکرار همینها. . حالا روز تعطیل که برای روزه دارها گذر زمان، سخت تر هم میشه، ساعت...
-
سوسک بافتنی
چهارشنبه 12 خرداد 1395 16:53
چندین شبه که گاهی خواب سوسک! می بینم. یه شب که سه بار خوابش رو دیدم. و سه بار با وحشت جیغ کشیدم و پریدم. ... حالا نه تازگی ها سوسک دیده ام، نه عکسش رو دیده ام، نه هیچی. نمی دونم این ضمیر ناخودآگاهم چه درگیریی با خودش و من داره. ... یکی از شبکه های جم، برنامه ای داشت برای غلبه بر ترس و فوبیای افراد نسبت به مثلا حشره یا...
-
حاج آقای صد ساله
یکشنبه 9 خرداد 1395 15:30
فایلهای یک سال گذشته ام رو از دست داده ام. از همه بدتر، فایل عکسهای سال 94 از دست رفت. حالا یه بکاپ دقیقا توی اردیبهشت 94 گرفته بودم و خب اونم کمکی نکرد!!! فقط یه سری نوشته ها و تایپهای قدیمی توی فایل وبلاگ پیدا کردم که یا توی وبلاگ منتشرشون کرده ام یا به درد نمی خورند و دوست نداشتمشون و پاکشون کردم الان. فقط این یکی...
-
هیولای برتر
چهارشنبه 5 خرداد 1395 16:49
. . 1- به من زنگ زدند که نظرسنجی انجام داده ایم و بچه ها شما رو به عنوان "نمونه" = "برتر" انتخاب کرده اند و در جشن فارغ التحصیلی مجموعه، قراره از شما تقدیر به عمل بیاد. ... وقتی صحبتمون تموم شد، به قدری جا خورده بودم که زنگ زدم به علی. جریان رو براش تعریف کردم، شاید باعث بشه باورم شه. پشت تلفن، کلی...
-
جریمه
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 00:01
یکبار سوار ماشین در یک کوچه یک طرفه، در به در دنبال جای پارک بودیم. به ته کوچه رسیدیم و چون جای خالی نبود، کلی خیابونهای اصلی رو مجددا طی کردیم تا برسیم به ابتدای همون کوچه و دوباره دنبال جای پارک گشتیم و یهو یه جای خالی پیدا کردیم. ولی به سختی میشد پارک کرد. این همراه ما شدیدا در حال تلاش بود و ماشین رو کمی جلو برد و...
-
گاو خندان
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 21:31
خیلی از خریدهام رو از فروشگاه رفاه انجام میدهم. یکی از خریدهای ثابتم، پنیر گاو خندان ه. بسیار دوستش دارم. قبل اینکه بسته اش تموم بشه، میرم دوباره میخرم: . . حالا چند هفته پیش، پنیر تموم شده بود و به دلایلی، هی رفاه رفتنِ من به تعویق می افتاد. تا اینکه بالاخره موفق به خریدش شدم و خوشحال اومدم خونه. حالا هرچی خریدهام رو...
-
باقالی پلو با پیچ
شنبه 18 اردیبهشت 1395 12:00
همگی دور هم جمع بودیم و وقت نهار رسید. هر کسی سر جاش نشست. باقالی پلو و مخلفات روی میز چیده شده بود. مامان، گوشتها رو توی چند تا کاسه ریخته بود. برای هر دو نفر، یه کاسه. تا مجبور نباشیم هی ظرف گوشت رو از این سر میز به اون سر میز رد و بدل کنیم. مامان آخرین کاسه رو با عجله از آشپزخونه آورد و گفت: خب قبل اینکه شروع کنید،...
-
در ادامه ی اردیبهشت
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 17:03
1- با بچه های دبیرستان، قرار گروهی گذاشته بودیم. متاسفانه بهم خورد. خدا رحمت کنه، پدر یکی از بچه ها فوت کردند. دقیقا در روز پدر! . 2- تولدم خوب بود. یکی از یادگاری هاش: . . 3- عروسکهای قلاب بافیم خوب پیش میره. این سوال، هر روز از من پرسیده میشه: "از باغ وحش ات چه خبر؟" . یه ببعی پُف پفی، یه موش بازیگوش، یه...
-
آغاز خوش اردیبهشت
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 17:07
1- بچه که بودم، یه بار لب دریا یه خانومی از کنارمون رد شد. که لباس خیلی زیبایی تنش بود. و یه کلاه حصیری سفید رنگ، سرش بود که لبه های پهنی داشت و یه ربان صورتی دورش بسته شده بود و پاپیون قشنگی داشت. دو تا دمباله های ربان هم دست نسیم، این ور و اون ور می رفت. یه عینک دودی به چشم داشت. قیافه اش یادم نیست. فقط می دونم در...
-
برق گرفتگیِ حامد آهنگی! - قسمت آخر
شنبه 28 فروردین 1395 17:39
اتفاقهایی که از اینجا به بعدش افتاد، بیشتر از هر چیزی حال من رو خراب کرد و از دست هموطنانم!!! ناراحت شدم. کسی حرف ناسزا به این گروه نزد! شاید فقط دو سه نفر صداشون رفت بالا. که اونم حق داشتند. ولی با این وجود مطمئنم همون چند نفر هم علاقه ای به بالا بردن صداشون نداشتند. بلکه حرفهای اعصاب خردکن آقای ماهان و برخی از...
-
برق گرفتگیِ حامد آهنگی! - قسمت دوم
شنبه 28 فروردین 1395 17:37
دو بار جمله "بگو حامد بیاد" شنیده شد. اما عوامل، به روی خودشون نیاوردند و همچنان کار خودشون رو می کردند. مشخص بود حوصله بعضی ها سر رفته. من و همراه گرامی هم همینطور بودیم. می دونستیم سانس بعدی همین اجرا، ساعت 10:45 همون شب ه. ساعتم رو نگاه می کردم و توی دلم می گفتم این حامد کی میخواد بیاد که بعدش به اجرای...
-
برق گرفتگیِ حامد آهنگی! - قسمت اول
جمعه 27 فروردین 1395 23:01
چون بلد نیستم نقد بنویسم، کل ماجرا رو تعریف می کنم!!! . اول هفته به بنده گفته شد: بیا به خودمون مرخصی بدهیم و بریم تئاتر! سارا: تئاتر؟! آخرین بار بچه بودم که با خانواده تئاتر رفتم. یادمه خیلی هم خوشم نیومد. همه هنرپیشه ها برای رسوندن صداشون به انتهای سالن، داد می کشیدند. - حالا بیا بریم. منم نرفته ام. از یه جایی باید...
-
ماه اول سال
شنبه 21 فروردین 1395 13:12
. یکی از بهترین جاهایی که امسال عید رفتم، باغ گیاهشناسی ملی ایران بود. شدیییییدا توصیه میکنم تشریف ببرید. اتوبان تهران - کرج. خروجی پیکان شهر. 5 دقیقه بعد می رسید. نکاتش: خیلیی بزرگه و یه بازدید کلی!!! ازش حدود سه - چهار ساعت طول میکشه. بهترین بخشش هم البته از نظر من، باغ ژاپنی و کلا بخش آسیاییش بود. کفش و لباس اسپرت...
-
سر آغازی دیگر
جمعه 20 فروردین 1395 23:37
. سلام. سال جدیدتون مبارک. امیدوارم بتونیم خیلی خوب از تجارب سالهای پیش برای مواجهه با پستی بلندیهای امسال، استفاده کنیم. . یه درختچه کامکوات خریدم از زیباکنار. عاااااالیه. عالی. هر روز صبح زود، مه پاشی میکنم میوه ها و برگهاش رو و گاهی پرتقال میخورم : . . سنبل هفت سینم، به لحظه سال تحویل نرسید. دو تایی بود، بزرگه از...
-
سبز
چهارشنبه 26 اسفند 1394 16:58
چند سال پیش توی اینترنت دیدم لامپ رو تبدیل به گلدون کرده اند. منم تلاش کردم ولی چیز جالبی نشد و انداختم دور. بعدش عطر مورد علاقه ام تموم شد و منم که به شدت شیشه اش رو دوست داشتم، تبدیل به گلدون کردم. نتیجه اش بسیار عالی بود و مورد استقبال همه قرار گرفت تا حدی که الان همش شیشه عطر خالی برام می فرستند که: لطفا برامون...
-
میمون
شنبه 15 اسفند 1394 12:33
دیشب (جمعه) در حالی که خمیازه می کشیدم و می گفتم دیگه وقت خوابه، متوجه صدای تق تق بارون شدم و توی دلم گفتم به به نعمت خدا. ... خلاصه خوابیدم. صبح بیدار شدم که زود صبحانه رو بخورم و بزنم بیرون از خونه. گفتم بذار پرده های سالن رو بزنم کنار و آب و هوا رو رصد کنم! ... دیدم وااااااای پشت پرده، آب داره چیک چیک میریزه کف...
-
سفر کرمان - قسمت دوم
سهشنبه 4 اسفند 1394 13:34
ظاهرا موقع خروج از باغ شاهزاده، زنگ می زنند به شهر ماهان که نزدیک باغ ه. و براتون تاکسی خبر می کنند. قبل از اینکه ما این درخواست رو کنیم، دم درب خروجی یه آقای نسبتا مسنی اومد و گفت شما همونهایی هستید که از تهران اومدید؟! اون راننده تاکسی که شما رو آورد به من زنگ زد و گفت اینها جوونای خوبی اند و نگذار توی هوای سرد و...
-
سفرنامه کرمان - قسمت اول
دوشنبه 3 اسفند 1394 09:58
نوشته های این پست رو برای راهنمایی مسافرینی می نویسم که می خواهند یکی دو روز به کرمان سفر هوایی داشته باشند. قبل از سفر خیلی سرچ کردم ولی متاسفانه سفرنامه ای که کمک کنه زمان بندی مناسبی برای گردش داشته باشم، پیدا نکردم. همونطور که خودم هیچوقت فکر نمی کردم یه روز برای گردش و تفریح، کرمان رو انتخاب کنم، گویا بقیه مردم...