بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

روزهای آخر

یک ماه پیش، علیرغم مخالفتها و التماسهای من، مامان و بابا بار و بندیل بستند و رفتند سبزوار. می خواستند بعدش نیشابور و مشهد بروند و زودی برگردند. همین رو بگم که الان یک ماه شده و نمی تونند برگردند. ... ماجرا از اونجا شروع شد که همون چند روز اول مسافرت، برادر کوچیکه و عروس گل شماره 2، خونه ی یکی از دوستان رو توی کیش تونستند گیر بیارند و بلیط رفت و برگشت هواپیما هم 270 تومن بود و چندین روز هم تعطیلی. خواستند 5 روز بروند کیش. با مامان و بابای من و والدین عروس خانم، تماس گرفتند و اونها رو هم دعوت کردند. مامان و بابا خودشون رو به فرودگاه مشهد رسوندند. برادر و عروس هم از تهران خواستند بروند.

.

محل کار برادر کوچیکه، قیطریه است. ایشون با اعتماد بنفس فراوون، که به پرواز ساعت 7 و نیم عصرش خواهد رسید، تا ساعت 5 عصر سر کار موند !!! بگذریم که پرواز تاخیر هم داشته تا 8 و نیم. ولی ایشون توی ترافیک شدییییید چهارشنبه های تهران، گیر میکنه و پرواز رو از دست میده. همه به کیش می رسند و برادر اومد پیش من. یه بلیط دیگه گرفته بود واسه صبح زود روز بعد. ...

.

اینها رفتند و از سفر برگشتند و بابام شدیدا مریض شد. قرص و آمپول و ... . گفتند تبش قطع نشده. آخرش معلوم شد ذات الریه است. سرفه های شدید و .... . عوض اینکه آرامش داشته باشم، می نشستم توی تنهایی بلند بلند گریه می کردم. ترسیده بودم. متنفرم از این خبر گرفتن از راه دور. همه هم مراعات حالم رو می کردند. ... مامان هم مریض شد. خونه عمه، قرنطینه شون کردند. هر شب زنگ می زدیم. بابا رو می شناسم، توی مریضی، زود روحیه اش رو از دست میده. متاسفانه تارهای صوتیش بر اثر سرفه ها، آسیب دیده و نمی تونه صحبت کنه. ... متخصص مربوطه هم فعلا گفته باید استراحت مطلق کنه و دوباره عکس از ریه ها و ... . یک ماه شده !!! وسط همه اینها این متخصصی که زیر نظرش هستم، یه خبر بد داده. حالِ جسمیم هم کمی بهم ریخته شده. تنها چیزی که آرومم میکنه بافتن و بافتن و بافتن ه. حواسم از همه چیز پرت میشه. یه عالمه چیز میز بافته ام. از همه شون عکس ندارم الان. ... چند تاشون رو میذارم:

.

برای نوه خانواده بافتم. برای گرم کردن پاهای کوچولوش:

.

.

اینها بچه اختاپوس اند. علی میگه بچه ی عروس دریایی اند تا اختاپوس! :

.

.

یه دفترچه رنگ آمیزی بزرگسالان به نام باغ خیال، هدیه گرفته ام:

.

.

چند رنگ دیگه هم بافته ام. خیلی برجسته و خاص شده اند:

.

.

برای زیر گلدونی، خیلی عالی و محکم شده:

.

.
* درد و بلا، دور از خودتون و عزیزانتون باشه.
** چقدر بده که دوره وبلاگ نویسی سر اومده. با شبکه های مجازی، کنار نمیام. با روحیه من سازگار نیست. هدف از اینهمه مطلب برای همدیگه فرستادن چیه؟! هدف از زدن قلب پایین عکسها چیه وقتی که هیچگونه اظهارنظر و عقیده ای صورت نمیگیره مگر توهین و حسادت و ناسزا و حرفهای دور از ادب؟! .... و در مورد وبلاگ هم دارم زورهای آخر رو میزنم در نوشتن و نگه داشتنش.