-
عواقب پیروزی
یکشنبه 2 اسفند 1394 16:33
از فرودگاه اومدیم بیرون و در راه برگشت به خانه، خوردیم به راهبندان شدید. و از جوونهایی که پرچمهای سفید و آبی داشتند فهمیدیم در استادیوم آزادی، مسابقه فوتبال بوده و ....... . خیلی خسته بودیم و نیاز مبرم به خواب و استراحت داشتیم. و ترافیک عصر جمعه و دود و سر و صدا و آلودگی تهران، زیاد ه از حد بود. . برام این موقعیت، رخ...
-
پریسا خانوم
دوشنبه 28 دی 1394 13:47
در راستای تغییر شناسنامه و کارت ملی، مهر ماه رفتم و هر دوتاش رو عوض کردم. همه اعضای خانواده رو هم به این حرکت، فرا خوندم. علی کارت ملیش رو راحت عوض کرد. یکروز مرخصی کوتاه گرفت و رفت برای شناسنامه. ولی چند هفته بعد، شناسنامه اش نیومد که نیومد (مال من در کمتر از دو هفته رسید دم در خونه). ... از دفتر مربوطه، زنگ زدند بهش...
-
خدا
دوشنبه 28 دی 1394 13:45
. از کارهای غافلگیرانه خدا خوشم میاد (البته تا اون حدی که خطرناک نباشه!). این زندگی یک ماه گذشته من بود که من رو بیشتر به این سمت سوق داد که گاهی هیچچچچچچ چاره ای جز "پذیرفتن" نیست. و تا وقتی در حال "انکار" هستی، خودت رو بیشتر آزار میدی. توی پست قبلی نوشتم اگر اوضاع جسمیم برای صحبت کردن یا راه رفتن...
-
مزایای بیماری
چهارشنبه 16 دی 1394 16:53
همه بیشتر به من توجه و محبت می کنند. منم که آدم سوء استفاده گری هستم، با کمال میل، این محبتها رو می پذیرم و تازه توقعاتم هم بالاتر میره. جدیدا یکی از عزیزان که پی به سوء استفاده من برده، فرموده پاشو خودت رو جمع کن، قرار نیست این محبتهامون ادامه دار باشه. .. یکی از محاسن داروهایی که استفاده میکنم (البه محاسن برای...
-
سلامِ متفاوت
دوشنبه 14 دی 1394 17:36
وقتی روی تخت بیمارستان دراز بودم و به سمت اتاق عمل میرفتم، سقف رو نگاه می کردم و مهتابی ها پشت سر هم رد می شدند درست مثل توی فیلمها!!!!! .... اینقدر خسته بودم، اینقدر تمام بدنم بی حرکت شده بود که اگر می گفتند این راه، بازگشتی نداره، ناراحت نمیشدم. از روی ناامیدی نبود، فقط اینقدر خسته میشی که می خواهی زودتر همه چیز...
-
لب خانه من نِشین و گذر آب ببین ...
یکشنبه 29 آذر 1394 16:27
. هر وقت مهمون میاد، براشون توضیح میدم که در صورت استفاده از سرویس بهداشتی خونه، لطف کنند و حدود یک دقیقه شیر آب سرد رو باز بگذارد و به هیچ عنوان پوستشون با آب تماس نداشته باشه. چون اول آب در حد جوش میاد، یک دقیقه بعد، کم کم خنک میشه. معمولا به سردی سرد هم نمیرسه! ... حالا فکر کن من یادم بره و مهمون قبل شنیدن توضیحات...
-
همین نزدیکی
چهارشنبه 4 آذر 1394 17:12
. مامان یه همسایه بسیار متدین داره. پسرش رو تازگیها داماد کرد. کم سن و سال. دختر هم کم سن و سال. .... سریع بچه دار شدند. دختری به نام ضحی. ظاهرا یک ماه بعد از تولد بچه، دوباره خانوم ناخواسته باردار میشن. به زودی دومی به دنیا میاد همین روزها. ... . مامان یه همسایه دیگه هم داره که کرمانشاهی هستند و واااااای یه خانوم...
-
آموزش از کودکی
یکشنبه 24 آبان 1394 10:41
* اگر دارید چیزی می خورید یا می خواهید غذا نوش جان کنید، این مطلب رو مطالعه نفرمایید. . روزنامه های قدیمی رو مرتب می کردم، چشمم افتاد به مطلبی در مورد تربیت کودک. یاد خاطره ای افتادم: . سال 92 اردیبهشت بود. با خانواده رفتیم نمک آبرود. برای نهار رسیدیم. مامان استامبولی درست کرده بود. ما لوبیا و رب گوجه یا خود گوجه و...
-
فرصت شمار یارا
شنبه 16 آبان 1394 14:42
1- داداش بزرگه همسایه ای دارند بسیار نازنین. البته ندیدمش. ولی بانمک بودن و مهربونیشون به اطلاعمون رسیده. یه خانوم بسیار بسیار مسن که سمعک داره و بچه هاش گاهی میایند و یه چیزهایی میخرند و میروند. و بنده خدا خیلی تنهاست. طبقه اول میشینه. معماری اونجا هم به این شکل ه که اگر سالن رو مستطیل در نظر بگیرید، یک طول و یک عرض...
-
آنچه گذشت ...
چهارشنبه 6 آبان 1394 14:32
بعد از چند سال مقاومت در برابر خرید گوشی اندروید، یه گوشی خوب خریدم. ولی باهاش ارتباط برقرار نمی کنم. به شدت هم برای زندگی و وقت گرانبهای انسانها، مضر یافتمش. تقریبا درِ لپ تاپ رو تخته کرده بودم تا خودم رو مجبور کنم از گوشی بیشتر استفاده کنم. اما نشد دیگه. .... صفحه بزرگی داره ولی نمی دونم چرا نتونستم جایگزین صفحه...
-
دقت
سهشنبه 24 شهریور 1394 15:16
فکر کنم یه بار اینجا نوشتم خیلی وقت پیش، از طریق سایت شاتل و پارس آنلاین، چک کردم شماره تلفن خونه رو. و طبق پاسخ سایت، شماره من در محدوده تحت پوشش ADSL این دو شرکت نبود. از مخابرات هم نمی شد. به ناچار از وایمکس استفاده کردم. یک ماه پیش، جلوی در خونه، یک برگه از پارس آنلاین دیدم. خطاب به یکی از همسایه ها نوشته بود...
-
سی و ششمین سالگرد
شنبه 21 شهریور 1394 13:29
به بابا پیامک فرستادم: فردا سالگرد ازدواجتونه هااااااا ! به این امید که برای یکبار هم که شده این مامان خانوم رو سورپرایز کنه. حالا سورپرایز هم نخواستیم، اقلا یه دسته گل بخره. فرداش، آخر شب، ساعت 8 (چون ساعت 8 معمولا همه خسته از سر کار اومده اند و یه دوش و یه شام، بعدش باید بروند لا لا تا فردا صبحش، ساعت 5 بیدار شن و...
-
کارکرد جانبی دوچرخه
یکشنبه 1 شهریور 1394 17:26
بچه که بودم، خونه مامان بزرگ پر بود از وسایل قدیمی که چون کم سن و کوچولو بودم، بعضی از اون وسایل برام خیلی بزرگ بودند. یکیش دوچرخه عمو کوچیکه بود. از اون دوچرخه های قدیمی که استاندارد! های عجیب اون دوران رو داشت. بزرگتر هم که شدم، نمی تونستم سوارش شم. احتمال برخورد با در و دیوار وجود داشت. برای گرفتن فرمونش!!! باید...
-
1 یا 2
یکشنبه 1 شهریور 1394 12:04
عدد 1 رو به 8999 فرستادم و پیامکهای تبلیغاتی قطع شد. الان مدتهاست که پیامکی نمیاد. فقط گاهی همراه اول، قبض مبایل یا آوای انتظار می فرسته. دیگه وقتی صدای دینگ دینگ گوشیم میاد، می دونم که باید چک کنم، ممکنه کسی، کارم داشته باشه. اوایل یه جوری بود. نگاهم به گوشیم میرفت که چقدر ساکت شده. ... کم کم حضورش کمرنگ شد. .......
-
ژن ارثی
چهارشنبه 28 مرداد 1394 17:36
توی خواب، حرف میزنم. یا بین خواب و بیداری، حرفهایی به اطرافیان میگم، که در ارتباط با موضوع خوابمه و چون اونها در جریان خوابم نبوده اند، براشون نامفهومه. هر چی بیشتر حرف بزنم، خواب، بیشتر از سرم میپره و هوشیارتر میشم و متوجه موقعیتم خواهم شد و بدون حرف، میرم می خوابم. (چون نایی ندارم با حالت خواب و بیداری عذرخواهی کنم...
-
یک شهروند
دوشنبه 26 مرداد 1394 18:30
یک مسیری رو باید سوار اتوبوس بشم. اولین ایستگاه (مبدا همه اتوبوسها) سوار میشم. اولین مسافرها وارد میشوند و پس از پر شدن صندلیها، اتوبوس راه می افته. کنار ایستگاه اتوبوس، ایستگاه تاکسی و شخصیها هم هست. بعضی وقتها من و برخی مسافرین که عجله نداریم، با دیدن صندلیهای پر شده، دیگه وارد اتوبوس نمیشیم و می ایستیم تا این...
-
آب
دوشنبه 5 مرداد 1394 10:28
یک زیرگذری هست که ما مجبوریم اغلب روزها ازش پیاده عبور کنیم. یه راه باریک کنارش درست کرده اند که عابرین پیاده رد بشن. دو تا آدم نمیشه از کنار هم رد شن. اینقدر باریکه. یکبار که بارون شدیدی اومده بود، از سر کار برمیگشتم و از دور دیدم که زیر زیرگذر، بقدری آب جمع شده که حتی ماشینها با سرعت کم هم که رد میشن، آب می پاشه...
-
عینک رنگی رنگی
دوشنبه 8 تیر 1394 06:39
عینکم رو داده بودم مامان ببره عینک سازی تا شیشه جدید بندازند. (قبلی ه، حسابی خش شده بود). ... حالا که آماده شده و زده ام به چشم، در کمال ناباوری، اطرافیان به من گفتند که عدسی سمت چپ، آنتی رفلکس سبز ه. و عدسی سمت راست، آنتی رفلکس تقریبا بنفش مانند ه!!! ... نمی دونم باید چه احساسی داشته باشم به خاطر چنین اشتباه بزرگی! *...
-
غرب ایران
یکشنبه 7 تیر 1394 15:27
این نوشته رو اردیبهشت نوشتم به یادگار: اردیبهشت پاشدیم رفتیم کرمانشاه. از رفتن، مسیر آبی رو طی کردیم. و از برگشتن، مسیر قرمز: - اسم بعضی شهرها جالب بود: آب گرم، آب سرد، بی آب، آب باریک، پلنگ آباد، .... - در همدان، رفتیم گنج نامه، نهار دستپخت سارا خانوم میل کردیم. اونجا پشت سرهم هی سنجاب دیدیم. اینقدر تند حرکت می کردند...
-
تغییر
سهشنبه 2 تیر 1394 16:58
دیدم بعضی از بلاگفایی ها دارن اسباب کشی می کنند. اولش فکر کردم نیازی به این کار نیست. ولی پیغام بلاگفا برای صبوری کردن بر مشکلی که براشون رخ داده، خیلی طولانی شد. ... خب منم به این خیل نیمه عظیم پیوستم و الان اینجام! .... و برام فوق العاده جالبه که با همه عدم انعطاف پذیریم، با این جا به جایی خوب کنار اومدم. (البته دو...