بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

1 یا 2

عدد 1 رو به 8999 فرستادم و پیامکهای تبلیغاتی قطع شد. الان مدتهاست که پیامکی نمیاد. فقط گاهی همراه اول، قبض مبایل یا آوای انتظار می فرسته. دیگه وقتی صدای دینگ دینگ گوشیم میاد، می دونم که باید چک کنم، ممکنه کسی، کارم داشته باشه. اوایل یه جوری بود. نگاهم به گوشیم میرفت که چقدر ساکت شده. ... کم کم حضورش کمرنگ شد. .... الان وقتی "کار واجب" دارم، گوشی رو برمی دارم. .... تجربه بسیار آرامش بخشی شد. نمی دونم چرا خیلی وقت پیش، اینکار رو نکردم! ... ظاهرا برگشت پذیره. عدد 2 اگر به 8999 فرستاده بشه، مجددا دینگ دینگ تمام نشدنی، آغاز خواهد شد.

* بی ربط: روزنامه های قدیمی رو داشتم جمع و جور میکردم. چشمم به جمله ای مشابه با مضمون زیر افتاد: 

در بیمارستانها، بیشتر خدا را می خونیم تا در مساجد و معابد.

ژن ارثی

توی خواب، حرف میزنم. یا بین خواب و بیداری، حرفهایی به اطرافیان میگم، که در ارتباط با موضوع خوابمه و چون اونها در جریان خوابم نبوده اند، براشون نامفهومه. هر چی بیشتر حرف بزنم، خواب، بیشتر از سرم میپره و هوشیارتر میشم و متوجه موقعیتم خواهم شد و بدون حرف، میرم می خوابم. (چون نایی ندارم با حالت خواب و بیداری عذرخواهی کنم و بخوابم). یک بار بابا پول یک چیزی رو جلوی من حساب کرده بود و هرچی میگفتم دیگه این یکی رو نمیذارم حساب کنی، کوتاه نمیومد. به ویژه که علی هم به شدت مخالف بود و بابا رو راضی کرد که خودم حساب کنم. .... یک هفته بعدش از خواب بیدار شده بودم و توی تاریکی بلند بلند کسی رو توبیخ میکردم که نه نه نباید حساب کنی! این یک مساله شخصیه و خصوصیه.

یا یک بار پاشدم همه چراغهای پر نور رو روشن کردم و زل زدم به سقف. بدون حرف. در پاسخ به این سوال که سارا زده به سرت؟! ... گفتم: "هیچکی حالیش نمیشه من چی میگم. من دارم سقف!!! رو نگاه می کنم. می فهمی یا نمیفهمی؟ ... نمی فهمی دیگه. در نتیجه باهات بحث نمیکنم. نمی تونم افکار توی سرم رو بریزم بیرون تا تو بفهمی!". ................ فردا صبحش هیچیش یادم نبود. .. یه چیزهایی یادم میومد ولی با اصل ماجرا فرق داشت. یادم میومد که بیدار شده بودم و یه کاری انجام دادم (چه کاری؟ یادم نبود) که از نظر خودم خیلی عقلانی بود و در قبال اون کار عقلانیم، مواخذه شده بودم و خوابیده بودم.


زمانی که داداش بزرگه رفت سر خونه زندگیش، همسرش گاهی می گفت ایشون در خواب، حرف میزنه. والله تا زمانی که مجرد بود، من صدای حرف زدنش رو نشنیده بودم. شایدم خوابم سنگین بوده. متاسفانه شغل برادرم طوریه که همیشه باید در دسترس باشه. تلفن پشت تلفن داره. باید دستورات لازم رو بده و اونها هم انجامش نمی دهند و این باز عصبانی میشه و هر کسی هم کار اشتباهی بکنه، برادر بازخواست میشه. واسه همین فکر و روح و جسمش مدام درگیره. مشخصه که همچین آدمی اگه بخوابه، خوابهای پر تنشی میبینه. عروس گل شماره 1 تعریف می کرد یکی از سر کارگرهایی که برادر بزرگه باید بره پیشش و کارهاش رو چک کنه، اسمش "غفار" ه. ... و می گفت بعضی شبها یه مرتبه از خواب میپره و سر جاش میشینه و میگه غفااااااااار! چرا کاری که بهت گفتم رو انجام ندادی؟!

ظاهرا اوایل عروس خانوم می ترسیده، اما الان آب دیده! شده. میگه وقتی این حرفها رو میزنه، منم ازش سوالاتی میکنم و اونم جوابهام رو در خواب میده!!! و .... کلا این برای هر دوشون یه تفریح مسرت بخش!!!! شده. برادر کوچیکه که ازدواج کرد، عروس گل شماره 2 هم خبر داد که این کوچیکه هم توی خواب، بلند حرفهای عجیب غریب می زنه.

یک شهروند

یک مسیری رو باید سوار اتوبوس بشم. اولین ایستگاه (مبدا همه اتوبوسها) سوار میشم. اولین مسافرها وارد میشوند و پس از پر شدن صندلیها،  اتوبوس راه می افته. کنار ایستگاه اتوبوس، ایستگاه تاکسی و شخصیها هم هست. بعضی وقتها من و برخی مسافرین که عجله نداریم، با دیدن صندلیهای پر شده، دیگه وارد اتوبوس نمیشیم و می ایستیم تا این اتوبوس بره و سریعا سوار اتوبوس بعدی میشیم. 5 دقیقه بین رفتن و اومدن اتوبوس بعدی، فاصله است. متاسفانه برخی از افراد مسن و کسایی که مثلا مشکل دارند در حرکت و یا کلی وسیله همراهشونه یا ...، با وجود دیدن اتوبوس پر، بازم سوار میشن و حاضر نیستند 5 دقیقه صبر کنند و سوار ماشین بعدی بشن. حتی حاضر نیستند تاکسی رو برای رفت و آمدشون انتخاب کنند.

یکبار که اتوبوس پر بود، صبر کردم و در اتوبوس بعدی نشستم، چند تا خانوم مسن بی توجه به پر بودن اتوبوس، سوار شدند و دو دقیقه حرف نزدند و بعدش یکیشون سر درد دلش باز شد که: "واقعا آدم چی میتونه بگه؟ من و شماها (بقیه مسنها) سر پا بایستیم و خیلی آدمهای سالم، نشسته باشند"! .... اولش کسی توجه خاصی نشون نداد. ولی چون همه شون حرفهای اون خانوم رو مدام تصدیق می کردند و هر کدوم نظرات مشابه می دادند و خاطراتشون از این مساله رو تعریف می کردند، یه خانومی که مثل من، اتوبوس قبلی رو سوار نشده بود و صبر کرده بود تا سوار این اتوبوس بشه، بلند شد و با ناراحتی گفت بفرمایید بشینید. .... اونها هم همش میگفتدن نهههههه ما منظوری نداشتیم و ..... .

* میگن از آدمهایی که رفتارشون، باعث رنجشتون میشه، تشکر و سپاسگزاری کنید. چون دقیقا به ما نشون می دهند که چطور آدمی نمی خواهیم باشیم. ....

آب

یک زیرگذری هست که ما مجبوریم اغلب روزها ازش پیاده عبور کنیم. یه راه باریک کنارش درست کرده اند که عابرین پیاده رد بشن. دو تا آدم نمیشه از کنار هم رد شن. اینقدر باریکه. یکبار که بارون شدیدی اومده بود، از سر کار برمیگشتم و از دور دیدم که زیر زیرگذر، بقدری آب جمع شده که حتی ماشینها با سرعت کم هم که رد میشن، آب می پاشه اینور اونور. یکسری از ماشینها که با چنان سرعتی رد میشدند که آب تا سقف اونجا می پرید هوا! یعنی حتما شیشه هاشون باید بسته می بود که خودشون و سایر آدمهای سوار بر ماشینهای دیگر رو خیس نکنند! اتوبوسها، چون از زیر زیر گذر تا بالاش، شیب زیادی وجود داره، مجبورند گازش رو بگیرند تا بتونند این شیب رو بیان بالا. عملا آب پاشی!!!

فعلا که فصل سیل تموم شده، فقط هفته پیش، خدا خشمگین شد بر البرز. ... البته زود همه جا تر و تمیز شد. فقط اون حوضچه آبی که ته زیر گذر، باقی می موند، کمی طول کشید که خشک بشه. علی داشته از این مسیرهایی که برای عابرین پیاده در زیر زیرگذر ایجاد شده، عبور میکرده که یه ماشین میاد و طوری از کنارش رد میشه که آب جمع شده، روی کل سر و هیکلش می پاشه. اینقدر کثیف و خیس میشه که برمیگرده خونه و دوش میگیره و تعویض لباس انجام میده.

* اون لبخندش بعد حمام و آرامشش من رو کلافه میکرد. اعتقاد داره حتما دلیل و خیری دراین مساله بوده که دیرتر بره سر کار. و باید به جنبه های مثبت! این رخداد نگاه کنه. و اتفاق بوده، حالا تموم شده. ... ولی من جلز و ولز میکردم.

** میگن از آدمهای منفی نگر دوری کنید، و با مثبت نگرها مراوده داشته باشید. هر روز میبینم که یه آدم مثبت نگر، فضای فکری و روانی اطرافش رو به شدت دلپذیر میکنه. و این کار باعث آرامش خودش و اطرافیانش میشه. .... باید از من دوری گزید با این حساب!

*** پست "غرب ایران"، خط آخر، نکته عکس در این بود که کلمه management را نوشته بود: mamagement . و سه بار هم تکرار کرده بود.

عینک رنگی رنگی

عینکم رو داده بودم مامان ببره عینک سازی تا شیشه جدید بندازند. (قبلی ه، حسابی خش شده بود). ... حالا که آماده شده و زده ام به چشم، در کمال ناباوری، اطرافیان به من گفتند که عدسی سمت چپ، آنتی رفلکس سبز ه. و عدسی سمت راست، آنتی رفلکس تقریبا بنفش مانند ه!!! ... نمی دونم باید چه احساسی داشته باشم به خاطر چنین اشتباه بزرگی!

* برای کساییکه با آنتی رفلکس، آشنا نیستند، بگم که: یکی!!! از ویژگیهای خیلی خوبه این عدسیها، ضد بازتاب نور بودنشون ه و ضمن زیبایی، دید شفاف‌ تری می ‌دهند. یه همچین تصویری:

وقتی از پهلو و با کمی زاویه به عدسیهای دارای پوشش آنتی رفلکس نگاه می کنید، می بینید که همه این عدسیها ته رنگ جزئی دارند که برخی سبز و بعضی هم به همین رنگ بنفش مانند یا زرد یا آبی دیده می شوند. که همون سبز، متداول ه. و رنگهای دیگه، معمولا فانتزی ه. مال این خانوم، سبز ه:

تغییر

دیدم بعضی از بلاگفایی ها دارن اسباب کشی می کنند. اولش فکر کردم نیازی به این کار نیست. ولی پیغام بلاگفا برای صبوری کردن بر مشکلی که براشون رخ داده، خیلی طولانی شد. ... خب منم به این خیل نیمه عظیم پیوستم و الان اینجام! .... و برام فوق العاده جالبه که با همه عدم انعطاف پذیریم، با این جا به جایی خوب کنار اومدم. (البته دو هفته مقاومت کردم)  ... .

سلام بر تغییر