بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

عواقب پیروزی

از فرودگاه اومدیم بیرون و در راه برگشت به خانه، خوردیم به راهبندان شدید. و از جوونهایی که پرچمهای سفید و آبی داشتند فهمیدیم در استادیوم آزادی، مسابقه فوتبال بوده و ....... . خیلی خسته بودیم و نیاز مبرم به خواب و استراحت داشتیم. و ترافیک عصر جمعه و دود و سر و صدا و آلودگی تهران، زیاد ه از حد بود.

.

برام این موقعیت، رخ نداده بود. راننده ها ماشینها رو خاموش کرده بودند و در حال مذاکره با جناب افسر خان بودند که راه رو باز کنه و اونم میگفت صبر کنید. ... صبر کنید. یه پرایدی جلوی ما بود. .. یه موتور با دو سرنشین اومد جلوش و خواست از بین پراید و ماشین صدا و سیما عبور کنه. موتور گیر کرد! و از چهره موتور سوار فهمیدم داره میگه: "ببخشید، ولی چیزی نشده". ..... به نظر میومد باید ماجرا همین جا تموم میشد. ولی .. راننده پراید شروع کرد به کتک زدن خودش! با دو دست چنان محکم می کوبید توی سرش که ماشین، با شدت هرچه تمام تر تکون تکون می خورد. من چهره موتور سوار رو می دیدم. ظاهرا از دیدن عکس العمل راننده پراید چنان جا خورده بود که اولش خنده اش گرفت بعدش ولی کاملا ترسیده بود و سعی کرد موتور رو بکشه عقب و از اونجا فاصله بگیره. راننده پیاده شد، چنان داد میزد و همزمان با دو دست می کوبید بر سر و صورتش که من شوکه شده بودم. مدام هم فریاد گوشخراش میزد: "چرا میزنی؟! چرا موتور رو به ماشین می کوبی؟! چراااااااااااا؟!" .... مدام این چند تا جمله رو تکرار میکرد. جالب بود ناسزا نمی گفت!!!

.

* سه روز آخر هفته، سفری رویایی به کرمان داشتم. و آب و هوایی تجربه کردم، بس بهشتی!!! ... لحظه هایی که توی ماشین لای ترافیک بی حرکت مونده بودیم، فکر می کردم به نفسهای عمیقی که توی اون هوا کشیدم و ترافیکی که تجربه نکردم! .. به اعصاب آدمها فکر کردم. به دلخوشی های بی سر و ته جوونکهای توی ماشینها که حرکتهای عجیب و غریب می کردند به خاطر برد تیمشون.

.

** برای عکسدار شدن این پست، تصاویر زیر رو انتخاب کردم:

.

.

با این توضیح که یکی از دوستان، از شهر کتاب، کلی کاغذ اوریگامی خریده بود. چه کاغذهاییییییی. گوگولی! .... چند تا برگش رو داد به من تا ببینم به اینکار علاقه مند میشم یا نه. منم یه چند تا چیزی درست کردم. مثلا گل لاله رو به یخچال چسبوندم. یه پرنده روی آیفون گذاشتم. و ... . بعد دیدم ای بابا! داره تعداد این حیوونها و اَشکال زیاد میشه و کجا بذارمشون؟! که مامان پیشنهاد داد هر بار که خواستی به کسی هدیه بدهی،  از کارهای اوریگامیت، بچسبون روی هدیه. این شد که من اولین قوی قرمزم رو هدیه دادم به عروس گل شماره 1. جالب بود که نیازی به چسبوندنش نبود. روی جعبه کاملا فیکس شد:

.

نظرات 2 + ارسال نظر
نیره یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 22:26

همیشه به سفر
مردم عصبی و خسته هستند...

ممنون
آره و این به خاطر هوا و مشکلات بیشتر زندگی در تهران، افزایش پیدا میکنه.

عطیه یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 11:57 http://zendegi-va-porharfi.persianblog.ir/

سلام خانومی...
خووووبی؟
هزار ساله به وبلاگستان سر نزدم...
کلی دلم برات تنگ شده بود خواهر شوهر هنرمند مهربون

سلااااااااام
کجاااااااییی خانوم مدیر وبلاگستان!!!!؟
واقعا نیستی، وبلاگستان سوت و کورتره!
جات توی قلب منه!
دلم برای تو خانواده ات یه ذره شده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد