بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

جان بی جمال جانان، میل جهان ندارد.

1- حتما در خبرها خونده اید که متاسفانه در تبریز، با غذای نذری آلوده به ... ، خانواده ای عزادار شده اند و خانم جوانی که در این جریان، جان خودش رو از دست داده، همسرِ پزشکی خوش خط بوده که نسخه های زیباش و توصیه اش به شنیدن صدای استاد شجریان، برای کاربران مجازی مورد توجه بوده. اگر خبر اشتباه می بود که چه خوب میشد! ... روحشون شاد.

.

هفته پیش، نزدیک نیمه شب به دلیل عدم دسترسی به متخصصم، مجبور شدم یه سر برم بیمارستانی که قبلا بستری بودم (که خصوصی هم هست). خدا رو شکر مشکل خاصی نبود ولی خب باید یه سری کارها انجام میشد. من رو فرستادند به یه بیمارستان دولتی. اصلا قابل توصیف نیست. کثیف و شلوغ. اون دستور متخصص بیمارستان خصوصی که توی دفترچه ام نوشته شده بود رو هیچکس (چند نفر تلاش کردند) نتونست بخونه!!! به خاطر بدخطی. گفتند برو اورژانس همون بیمارستان دولتی تا دوباره نوشته بشه، چون بیمه ایراد میگیره بعدا. توی اورژانس صد نفر آدم جلوی یه در صف بسته بودند. من فقط گفتم از اینجا بریم!!! ... رفتیم یه مرکز شبانه روزی تر و تمیز و خدا رو شکر مسئولش قدرت خوندن اون دستخط رو داشت.

.

این قضیه مال چند شب قبل از تاسوعا و عاشورا بود. یه مشکل ما برای رسیدن به بیمارستان خصوصی و دولتی، عبور از کوچه پس کوچه های قدیمی شهر بود که توش چند تا هیات عزاداری برنامه داشتند و خب برنامه هم دادن شام بود. اون وقت شب! ... و میتونید تصور کنید که کلی ماشین و آدم، راه رو بند آورده بودند واسه همین مساله. حتی ما آدرس بیمارستان دولتی رو از هر کسی می پرسیدیم، می گفت راه بیمارستان بسته است به خاطر هیات. برید از کوچه های پشتی و راهنمایی بگیرید! ما هم توی کوچه ها که تو در تو و قدیمی و بی سر و ته بودند، گم شدیم.

.

* خداییش امام حسین، شما راضی هستی از این روش عزاداری؟!

.

2- یه کم چیزمیزای خوب بنویسم. مامان و بابا و بقیه خانواده، درگیر آماده سازی شرایط برای حضور نوه خانواده از عرش به فرش هستند! هر کسی اگه هنری، کاری ازش بر میاد برای نی نی میکنه. منم به شخصه براش کلی نقاشی کوچولو کشیده ام که باید برای نصب و تزئینش هم یه فکری بکنم:

.

.

.

از روی نقاشیها مشخصه جنسیتش چیه؟! ... نیم وجبی!

.

این یکی رو هم برای دخترِ دو ساله ی خاله فرشته کشیدم که قبلا بهش دادم ولی عکسش رو اینجا میذارم اگه کسی خواست ازشون ایده بگیره:

.

.

** خدایا پای این فرشته های آسمونی رو به همه خونه ها باز کن. آمین.

*** عنوان پست از حافظ بود. خیلی وقته که برای پیدا کردن عنوان پستها دچار مشکلم!

مهر 95

1- بعد از اون فوت های پی در پی اقوام نزدیک و جوونهای کم سن و سال فامیلم طی سالهای 91 و 92 و ابر سیاه غم که روی اعصاب و روان اقوام سایه افکنده بود، خدا رو شکر الان همش یا نامزدی و عروسی داریم یا زایمان و تولد و خبرهای خوش. اون دو سال یه جوری شده بود که همش برای مراسم خاکسپاری و ختم، دور هم جمع می شدیم و الان برای شادی و تهنیت. حالا هم که ماه مهر شده و همه عکس بچه ها رو میذارند که سال تحصیلی جدید رو جشن گرفته اند با انواع و اقسام لباسهای فرم زیبا. اینقدر دلم برای مدرسه تنگ شده که نگو. با اینکه ما اون زمانها از این جشنهای مفصل و پر رنگ و لعاب نداشتیم، ولی روزهای خوش زندگیم بودند.
.

2- یه پیامک برام فرستاده که سارا بپر برو دیجی کالا. پیشنهاد شگفت انگیز، همونی که میخواستی رو داره. ... قیمتش 170 تومن بود و منم نمی خواستم اینقدر هزینه کنم براش، ولی شده بود 60 تومن. به دنبال یه چیز 40 تومنی، سایت رو بالا پایین کردم که بشه صد تومن و هزینه حملش رایگان بشه. و بعد هنگام انتخاب کالای شگفت انگیز شده، نوشت: تمام شد، ناموجود!!! .... یعنی من یه بار خواستم یه چیزی رو حراج بخرمااا!

.

3- سه تا از دوستان دبیرستانی برای صبحانه یه روز جمعه رفته بودند کافه کرون در جهانشهر کرج. عکسهاش رو که دیدم، خیلی برام جالب بود. من با کلی سانسور اینجا میذارم:

.

.

.

.

ما هم یه سر رفتیم. صبحانه اش به قدری زیاد بود که تا شب، اسم غذا نمی بردم! و 14 - 15 تا نارنگی ترش و شیرین خوردم. ولی خب برای کسی که اونجا نرفته، توصیه می کنم یه بار بره (یا مشابه اینجور جاها بره) و البته حسابی گرسنه و صبح خیلی زود که هیچکی نیست، بره و از فضای بازش استفاده کنه. آدم میبینه روی نوک درختها نشسته. تنوع بزرگیه برای آدمهای از رستوران، فراری، مثل من. اولی ظرف صبحانه منه (صبحانه مخصوص کافه کرون) که البته قبلش آب پرتقال و بعد از صبحانه، چایی نیز نوشیدم و ظرف دوم صبحانه ی به قول خودشون، امریکن ه:

.

.

.

4- عید غدیر به دعوت یکی از دوستان دبیرستانی، رفتم پارک بانوان کرج. خواهرش دف میزد و یکی دیگه سنتور و یک خانمی هم آواز می خوند. ... در کمال تعجب، دو تا دوست دیگر دبیرستانی رو هم اونجا دیدم. و بعد از اتمام برنامه موسیقی، نشستیم به حرف زدن و کیک دستپخت دوست گرامی رو با میوه نوش جان نمودیم. از همین حرفهایی که حال خانمها رو خوب!!! میکنه، زدیم. اینقدر که تقریبا یادم رفت علی رو گذاشته ام دم درب ورودی پارک و گفته ام نیم ساعته!!! میام. نیم ساعتم شد یک ساعت و نیم. وقتی بدو بدو خداحافظی کردم و رفتم دم پارک، از دور برام علامت می فرستاد که: به به خانم سر به هوا! باز منو کاشتی رفتی! تنها گذاشتی، رفتی. ...  ... حواس پرت شده ام دیگه. خیلی زیاد.

.

5- وقتی می خواستم توی پارکینگ خونه، سوار ماشین شم، یهو این رو اون بالا دیدم:

.

.