بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

بیا دنیا بسازیم

فکرِ معقول بفرما! گل ِ بی خار کجاست؟ (حافظ)

خدا

.

از کارهای غافلگیرانه خدا خوشم میاد (البته تا اون حدی که خطرناک نباشه!).  این زندگی یک ماه گذشته من بود که من رو بیشتر به این سمت سوق داد که گاهی هیچچچچچچ چاره ای جز "پذیرفتن" نیست. و تا وقتی در حال "انکار" هستی، خودت رو بیشتر آزار میدی. توی پست قبلی نوشتم اگر اوضاع جسمیم برای صحبت کردن یا راه رفتن و ... خوب نیست، اقلا انگشتهام کار میکنه و میتونم وبلاگ نویسی کنم و ساعتهای طولانیِ استراحت تا برگشت قوای جسمانی، تایپ کنم و تایپ کنم. و خداییش کلی اتفاقهای خوب و بد ماه های گذشته رو تایپ کردم. خب خدا کارهاش جالبه. .. اینبار نوبت چشمام بود که دچار مشکل شه. نگاه کردن به تلویزیون و گوشی و لپ تاپ کم کم غیر ممکن شد. مشکل زبانم شدید شد و روی غذا خوردن هم تاثیر گذاشت.

.

توی خلوت خودم به سقف نگاه می کردم و فکر می کردم آخ سارا! آخ سارا! برای وبلاگ خوندن و نوشتن فقط انگشت لازم نبوده، چشم هم به همون اندازه اهمیت داشته!   یک هفته گذشت و کم کم بهتر شد چشمهای لازم برای نوشتن.

.

طی یک ماه گذشته، هر بار که درگیر یک وضعیت ناخوشایند شدم، مثل هر آدم دیگه دعا می کردم و مثلا می گفتم خدایا فلان طوری نشم. بعدش دقیقا همونطور می شدم. باز دعا می کردم و می گفتم باشه خدا جون ولی خواهشا اونطوری که میگن برای من خطرناکه، نشه.  ولی دقیقا همونطور میشد. باز دعا می کردم باشه باشه خدا جون ولی خواهش می کنم دیگه اون احتمالاتی که جراح میگه، نشه.  باز دقیقا همون می شد. ... می رفتم نتیجه آزمایش می گرفتم، دوباره چشمام پر اشک می شد که حالا اینبار میخوان چه بلایی سرم بیارن؟!   ... آخرش به همون نتیجه رسیدم که: گاهی هیچچچچچچ چاره ای جز "پذیرفتن" نیست! 

.

به طرز عجیبی بعدش آدم آروم تر میشه.  ... به همه می گفتم فقط برام دعا کنید. نمی دونم هر کسی چی دعا کرد. به نظرم انرژی مثبت دعاها برای طی یک مسیری که به ناچار باید پیموده بشه، از همه چی بهتره. این درس بزرگی بود که گرفتم. گاهی فقط باید رفت. خدا تصمیمش این بوده که این مسیر رو بری.  جنگیدن با خدا، نظرش رو عوض نمیکنه.

.

* روی یخچال، همیشه کاغذهایی میزنم با جملات مختلف. مثلا چند ماه پیش، این بود: گاهی باید خیلی راحت بگی: فدای سرم! ...... فکر نکنم اون موقعی که به یخچال زدمش، معنیش رو خوب درک کرده باشم. ولی چند روز پیش، اتفاقی افتاد که تونستم راحتتتتت از ته قلبم بگه: فدای سرم!

.

نظرات 2 + ارسال نظر
نیره دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 17:24

گاهی فقط باید پذیرفت...البته خیلی تلخه ولی چاره ای نیست.

nin چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 16:59



دو حالت رو تجربه کرده

زن نداشته باشی و بگن داری
زن داشته باشی و بگن نداری

انشاالله که همه به راه راست هدایت بشیم ( نمی دونم پرا این دعا رو کردم )

چه قوطی های خوشگلی آفریدی

عجب حالتییییی!
جالب تر اینکه هر دو تا زنش رو در یک سال، به فاصله کمتر از یک ماه!!! عقد کرده. کلا مرد خوش اشتهایی بوده! و جالب تر از اون، اینه که پریسا خانوم رو دقیقا در همون تاریخی عقد کرده که خانواده همسر دومش برای آشنایی بیشتر به منزل پدری ایشون تشریف برده بودند!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد